قلم شکسته

هر آنچه عنایتی بوده است و امانتی ، دلنوشته ای و حکایتی ، شعری و شماتتی ، بیان می گردد بی هیچ مزد و منّتی

قلم شکسته

هر آنچه عنایتی بوده است و امانتی ، دلنوشته ای و حکایتی ، شعری و شماتتی ، بیان می گردد بی هیچ مزد و منّتی

قلم شکسته
مصطفی امینی «بیدار»

مالک و مدیرعامل هلدینگ بیدار

صاحب امتیاز و مدیرمسئول:
1- آژانس خبری بین المللی ایصال نیوز
2- ماهنامه اقتصادی سیاسی نهضت
3- آژانس خبری محلی نجف آباد نگار

مالک و مدیرعامل شرکت‌های:
1- بهساز قامتان بیدار
2- جوانه سبز رها
3- آسمان خراشان بیدار
4- داده کاوان ژرف اندیش
5- مرکز کارآفرینی و شتابدهنده بیدار
6- مرکز فنی ارتوپدی بیدار

صاحب امتیاز و مدیرمسئول انتشارات قلم شکسته
صاحب امتیاز و مدیرمسئول کانون آگهی و تبلیغات ارمغان نو

کارآفرین و فعال اقتصادی بخش خصوصی
شاعر، نویسنده و مترجم
یک علامه ای در ابتدای مسیر زندگی

دانشجو و دانش آموخته در رشته های
1- جامعه شناسی
2-روانشناسی
3- روزنامه نگاری
4- مطالعات فرهنگی و رسانه
5-حقوق

ایمیل: mostafaamini1990@gmail.com
نویسندگان

۶۸ مطلب با موضوع «اشعار دیگران» ثبت شده است

موج را از سینه ی دریا گسستن میتوان 
بحر بی پایان به جوی خویش بستن میتوان 
از نوائی، می توان یک شهر دل در خون نشاند 
یک چمن گل، از نسیمی سینه خستن میتوان
میتوان جبریل را، گنجشک دست آموز کرد 
شهپرش با موی آتش دیده بستن، میتوان
ای سکندر سلطنت نازکتر از جام جم است 
یک جهان آئینه از سنگی شکستن میتوان
گر بخود محکم شوی، سیلِ بلا انگیز چیست؟
مثل گوهر در دل دریا نشستن میتوان
من فقیر بی نیازم، مشربم این است و بس
مومیائی خواستن نتوان، شکستن میتوان

علامه اقبال لاهوری

۰۶ فروردين ۹۳ ، ۱۸:۳۸
مصطفی امینی

بنگر به این کسان، که به گور آرمیده اند 
وز مال و جاه و عزّت دنیا رمیده اند
بعضی به روضه های جنان، کرده اند جا 
بعضی به حفره های جهنم خزیده اند 
گردیده اند دور ز یاران و اقربا
وز دوستان، خیال محبّت بریده اند
آنان که شوق باغ به سر بودشان مدام 
چون شد که پا ، ز سیر تماشا کشیده اند 
داور خموش باش که خود نیز عنقیرب
خواهی چشید هر چه که ایشان چشیده اند

شیخ مفید «داور شیرازی»

۰۶ فروردين ۹۳ ، ۱۸:۳۸
مصطفی امینی

امشب ای ماه ، به درد دل من تسکینی 
آخر ای ماه ، تو همدرد منِ مسکینی 
کاهش جان تو من دارم و من میدانم 
که تو از دوری خورشید ، چها می بینی 
تو هم ای بادیه پیمای محبّت ، چون من 
سر راحت ننهادی بسر بالینی 
هر شب از حسرت ماهی ، من و یکدامن اشک 
تو هم ای دامن مهتاب ، پُر از پروینی 
همه در چشمه ی مهتاب ، غم از دل شویند 
امشب ای مَه ، تو هم از طالع من غمگینی 
باغبان خار ندامت به جگر می شکند 
برو ای گُل ، که سزاوار همان گلچینی 
کی برین کلبه ی طوفان زده سرخواهی زد 
ای پرستو که پیام آور فروردینی 
شهریارا اگر آئین محبّت باشد 
چه حیاتی و چه دنیای بهشت آئینی ؟

محمد حسین شهریار 

۰۶ فروردين ۹۳ ، ۱۸:۲۴
مصطفی امینی

نوچه ای را گفت پیر لوطیان 
معرفت درس نخست است ، ای جوان 
از صد و سی چشمه ی لوطیگری 
دست بردن در قمه ، هست آخری 
لوطیانند اندرین بازار و کوی 
هر یک از قدّاره بندان مگوی 
لوطی یی دانم به پرتاب کَتار 
میزند شب پرّه را در شام تار 
لوطی یی دانم که هر دَم شصت رنگ 
شیر را چون گربه رقصاند به جنگ 
بر سر بازار ، بیجا دَم مزن 
موشی اینک ، موش ، سر در پیش رو 
باش ، وقتی شیر گشتی ، شیر رو

نوذر پرنگ

۰۶ فروردين ۹۳ ، ۱۸:۲۴
مصطفی امینی

کاش راه زندگی در پای دل خاری نداشت 
یا که چون دارد ، فراز و شیبِ دشواری نداشت 
کاش از پا در نمی افتاد ، هر سو رهروی ست 
یا که تا سر منزل خود ، راه بسیاری نداشت 
کاش خیلِ دلبران ، پنهان نمی کردند روی 
یا که چشم بیدلان ، حاجت به دیداری نداشت 
کاش از روز نخستین ، خار زار این وجود 
روزنی از دیده ی حسرت ، به گلزاری نداشت 
کاش جان پاک ، با این خاکدان خو می گرفت
یا که اصلا شهر ما ، دکّان خمّاری نداشت 
کاش هر باطل نمی شد عرضه بر افهام خلق 
یا متاع کفر و دین ، هر یک خریداری نداشت 
کاش واعظ ، لب فرو می بست از گفتار نیک 
یا خلاف آنچه گوید ، زشت کرداری نداشت 
کاش از خوی پزشکان بود کمتر جلب مال 
یا که جمع بینوایان ، هیچ بیماری نداشت 
کاش فکر بیش و کم ، در مغز انسانی نبود 
یا که بار زندگانی ، هیچ سرباری نداشت 
کاش چشم و گوش هر کس بر حقایق باز بود 
تا که دیگر ، علم و دین پوشیده اسراری نداشت 
کاش هر کس دعوی اسلام و ایمان می نمود 
از نفاق و کفر پنهان ، بسته زُنّاری نداشت 
کاش هر گندم نمای جو فروش از هر کنار 
در میان شهر کوران ، گرم بازاری نداشت 
کاش چشم نیم مستی ، هوش از الفت می ربود 
تا که با سود و زیان دیگران کاری نداشت

الفت اصفهانی

۰۶ فروردين ۹۳ ، ۱۸:۲۳
مصطفی امینی

جهان همیشه به پیر و جوان نخواهد ماند
بجز خدای جهان در جهان ، نخواهد ماند 
اگر چه مرگ جوان ، داغ می کند دل پیر 
مَدار ، غصه که پیر و جوان نخواهد ماند 
أجل چو در رسد _ از هیچ در ، امان مطلب 
که هیچکس ز اجل در امان نخواهد ماند 
مکوش در طلب عمر و عیش جاویدان 
که هیچکس به جهان ، جاودان نخواهد ماند 
مچین بساط تنعّم ، که در بسیط زمین 
نشاط عیش ، بر اهل زمان نخواهد ماند 
بر آستان رضا ، سر بِنه به حکم قضا 
که هیچ سر ، بر این آستان نخواهد ماند 
نشان باقی اگر طالبی ، مترس از مرگ 
که جز خدای ، ز هستی نشان نخواهد ماند

صادق سرمد 

۰۶ فروردين ۹۳ ، ۱۸:۲۲
مصطفی امینی

هرگز شده زین خاک بجوئی که تن کیست ؟ 
وین گَرد غم آلود ، غبار بدن کیست ؟ 
از زیر قدومت شدی آگاه ، که آیا 
مأوای که خواهد شد و ، یا که وطن کیست ؟ 
بر خاطر تو هیچ گذشته است به بستان 
کاین پنبه ی نوخواسته آیا کفن کیست ؟ 
آن غنچه ی خندان که نمودست دهن باز 
لبهای پر از خنده و شکّر شکن کیست ؟ 
آن خِشت که سر بر سر هم هِشته بهر کاخ 
اعضای که می باشد و ، یا خاک تن کیست ؟
آن رخنه ی دیوار که بر دیده هویداست 
چاک دل سوزان که ؟ خندان دهن کیست ؟ 
امروز که خاک دگران شد چمن ما 
تا روز دگر ، خاک من و تو چمن کیست ؟

طائی شمیرانی

۰۶ فروردين ۹۳ ، ۱۸:۲۱
مصطفی امینی