قلم شکسته

هر آنچه عنایتی بوده است و امانتی ، دلنوشته ای و حکایتی ، شعری و شماتتی ، بیان می گردد بی هیچ مزد و منّتی

قلم شکسته

هر آنچه عنایتی بوده است و امانتی ، دلنوشته ای و حکایتی ، شعری و شماتتی ، بیان می گردد بی هیچ مزد و منّتی

قلم شکسته
مصطفی امینی «بیدار»

مالک و مدیرعامل هلدینگ بیدار

صاحب امتیاز و مدیرمسئول:
1- آژانس خبری بین المللی ایصال نیوز
2- ماهنامه اقتصادی سیاسی نهضت
3- آژانس خبری محلی نجف آباد نگار

مالک و مدیرعامل شرکت‌های:
1- بهساز قامتان بیدار
2- جوانه سبز رها
3- آسمان خراشان بیدار
4- داده کاوان ژرف اندیش
5- مرکز کارآفرینی و شتابدهنده بیدار
6- مرکز فنی ارتوپدی بیدار

صاحب امتیاز و مدیرمسئول انتشارات قلم شکسته
صاحب امتیاز و مدیرمسئول کانون آگهی و تبلیغات ارمغان نو

کارآفرین و فعال اقتصادی بخش خصوصی
شاعر، نویسنده و مترجم
یک علامه ای در ابتدای مسیر زندگی

دانشجو و دانش آموخته در رشته های
1- جامعه شناسی
2-روانشناسی
3- روزنامه نگاری
4- مطالعات فرهنگی و رسانه
5-حقوق

ایمیل: mostafaamini1990@gmail.com
نویسندگان

۱۱ مطلب در دی ۱۳۹۳ ثبت شده است

خیلی وقته 
تو چشات 
خستگی می بینم 
جَوون
یه کم بخند...

۱۵ دی ۹۳ ، ۱۷:۵۲
مصطفی امینی

در کتاب سمرالاعراب نقل شده: در زمانهای قبل زاهدی از قبایل عرب بود، اهل قبیله به او احترام شایانی می کردند و از اندرزهای او بهره مند می شدند، شبی چنان اتفاق افتاد که سگهای آن قبیله ناگهان مردند، بامداد مردم قبیله نزد زاهد آمدند و ماجرا را گفتند .
زاهد گفت:« الخیر فی ماوقع؛ آنچه رخ داده خیر است.» 
شب بعد همه ی خروسها و شب بعد از آن، همه ی خرهای آنها مردند و آنها نزد زاهد آمده و قصه را نقل کردند.
زاهد گفت: خیر است.
شب دیگر خواستند آتش افروزند، آتش زنه از خود تولید آتش نکرد، آنها هراسان شدند که بر اثر بی آتشی از سرما، رنجیده می شوند، نزد زاهد آمدند و ماجرا را گفتند.
زاهد گفت: خیر است.
آنها اعتراض نکردند که چگونه می شود انواع نعمت ها از ما گرفته شود در عین حال خیر و صلاح ما در آن باشد؟!
شب آخر، دزدان به روستاها و قبیله ها حمله کردند و به غارت اموال آنها پرداختند، همه ی روستاها و خیمه ها غارت شدند، ولی قبیله ی مذکور هیچ گونه آسیب ندید، زیرا سگ و خروس و الاغ و آتش نداشتند تا سر و صدای سگ و خروس و الاغ و روشنایی آتش، به دزدان خبر دهد که در آنجا روستایی وجود دارد. آنها دریافتند که سخن آن زاهد راست است، که واقعا آن مصایب برای! آنها خیر بوده است. 

جوامع الحکایات 

۱۲ دی ۹۳ ، ۱۷:۴۸
مصطفی امینی

شب نهم دی ماه را با فرهنگ، به تماشای شیاری نشستیم که یکصد و چهل و سوم بود
شیار 143 
هم تداعی خاطرات بود و هم حاوی نکاتی ارزنده 
برای من جالب بود، شاید برای بچه های تفحص جالب تر! 
تلنگری که جلوۀ رویایی صادقانه داشت در خواب یک سرباز 
حالا اینکه چرا، شهید، خواب سربازی که تجربۀ زیسته ای با جنگ ندارد را به خواب فرمانده ای که همرزم ایام دفاع بوده است، برای میهمانی ترجیح می دهد؛ و اینکه چرا فرمانده ای که در ایّام حادثه با همین اعتقادات، روزگار می گذرانده است، اکنون و بواسطۀ گذار ایام، در زمانه حل شده است و رویای سرباز را نمی پذیرد و با انکار، خود را می فریبد، البته خود جای سوال دارد.
امّا ورای این مسائل، برای حقیر، این اثر فاخر، پیام های بسیاری داشت...
میدان مین ؛ معبر ؛ پاکسازی ؛ شیار ؛ عشق ؛ انتظار و ... 
تلنگرهایی که هنگامۀ بازگشت از سینما، مدام گوش را نوازش می دادند. 
از فرهنگ تا ارشاد ... 
راه زیادی نیست ... 
ارزش پیاده روی را داشت... 
و نمادهای سرمایه داری که نه فرهنگ را می پذیرد و نه ارشاد را تحمل می کند. 
و من که شیار 143 را با خود، مدام مرور می کردم 
و در مسیر، بارها و بارها، آن شیار را می دیدم ، با این تفاوت که دیگر، خبری از میدان مین نبود و چرخ دنده های سرمایه داری، جای خالی مین های میدان جنگ را، پر کرده بودند، چرخ دنده هایی که سراسر، شیارهای دسترس ناپذیر است و همّت تو را برای فتح آنها، با نیستی بی مانند، پاسخ می دهد... 
نمی دانم مختصات آن جنگ چگونه بود که رویا، امکان کشف جسدی را فراهم می ساخت، امّا این را می دانم، که این جنگ، رویا بردار نیست... 
آنجا، شیار را می شناختی، مختصاتش را داشتی، منطقه اش را می دانستی و تنها، مشکل تو، میدان مین بود و جهل نسبت به وجود یک نشان! 
اینجا، در همهمۀ سرمایه داری، شناخت شیار، برایت دشوار است، گرای مختصاتش کلافه کننده است، وسعت منطقه اش، زیاد و مشکل تو، بیشمار بودن موانع است... 
در راه، احساس کردم، می توان در لابه لای مظاهر مدرن، شیارهایی را نیز جست و جو کرد، شیارهایی که دارد آهسته آهسته در تند باد حوادث، به فراموشی سپرده می شود.
شیارهایی که صرفا، فراموش می شوند، امّا هستند و خواهند ماند
شاید، روزگاری بچه های تفحص، آنها را از زیر آوارهای سرمایه داری، بیرون آورند! 
تلنگر فیلم، جلوۀ رویایی صادقانه را داشت 
امّا، اکنون، همین که بخوابی، بازی را باخته ای، چه برسد به تجربۀ رویایی صادقانه!
من اینطور شیار را فهمیدم ... 
به حسینیۀ ارشاد که رسیدم، دیدم بسیجی ها، کمین زده اند. روبروی حسینیه. برایم جالب بود... یک ایست و بازرسی ساده... به هر حال تداوم امنیت، هزینه دارد.
اثر خوبی بود. 
یک درد مشترک هم داشت... 
درک نشدن جوان ترها توسط بزرگ ترها!
دستشان درست.

۱۰ دی ۹۳ ، ۱۷:۴۰
مصطفی امینی

می گفت
مردیست 
برای تمام فصول
حرف های زیادی داشت 
و شخصیتهایی 
که پرواز می دادند
ذهن تو را 
و تو 
ناخداگاه
یاد 
چند خیابان

آنطرف تر 
می افتادی 
در

دهکده ی جهانی امروزیان 
دستشان درست...

۰۷ دی ۹۳ ، ۱۷:۳۵
مصطفی امینی