قلم شکسته

هر آنچه عنایتی بوده است و امانتی ، دلنوشته ای و حکایتی ، شعری و شماتتی ، بیان می گردد بی هیچ مزد و منّتی

قلم شکسته

هر آنچه عنایتی بوده است و امانتی ، دلنوشته ای و حکایتی ، شعری و شماتتی ، بیان می گردد بی هیچ مزد و منّتی

قلم شکسته
مصطفی امینی «بیدار»

مالک و مدیرعامل هلدینگ بیدار

صاحب امتیاز و مدیرمسئول:
1- آژانس خبری بین المللی ایصال نیوز
2- ماهنامه اقتصادی سیاسی نهضت
3- آژانس خبری محلی نجف آباد نگار

مالک و مدیرعامل شرکت‌های:
1- بهساز قامتان بیدار
2- جوانه سبز رها
3- آسمان خراشان بیدار
4- داده کاوان ژرف اندیش
5- مرکز کارآفرینی و شتابدهنده بیدار
6- مرکز فنی ارتوپدی بیدار

صاحب امتیاز و مدیرمسئول انتشارات قلم شکسته
صاحب امتیاز و مدیرمسئول کانون آگهی و تبلیغات ارمغان نو

کارآفرین و فعال اقتصادی بخش خصوصی
شاعر، نویسنده و مترجم
یک علامه ای در ابتدای مسیر زندگی

دانشجو و دانش آموخته در رشته های
1- جامعه شناسی
2-روانشناسی
3- روزنامه نگاری
4- مطالعات فرهنگی و رسانه
5-حقوق

ایمیل: mostafaamini1990@gmail.com
نویسندگان

۸ مطلب با موضوع «فلسفه» ثبت شده است

یادداشتی کوتاه و قابل تأمل دربارۀ آنچه که ترامپ، در مجمع عمومی سازمان ملل متحد، بر زبان راند

به قلم مصطفی امینی 

نباید ترامپ را در کسوت یک اندیشمند سیاسی یا یک فرزانه ی وارسته دید، او کاسب است، یک بازاری تمام عیار که خوب می داند دارد چه می کند. نباید پژواک صدای او شد، نباید بر دامنه ی موجی که او به پا می کند، افزود!

ترامپ، هر بار ماهی خود را صید می کند؛ او با رقص آب جو و شمشیر، منابع برادری را به غارت می برد و با عربده های مستانه اش، برادر دیگر را در تنگنا قرار می دهد!  

۳۰ شهریور ۹۶ ، ۱۸:۰۰
مصطفی امینی

25. عقل و وحی، بر اینکه زمین، هدیۀ خداوند به انسان است، صحه می گذارند. عقل، حق بقا و خوراک را مطرح می سازد و وحی نیز، نعمات جهان را برای ما بر می شمارد. ورای تمامی این مباحثی که حول مالکیت در وضع طبیعی وجود دارد، آدمی، برخوردار از حق مالکیت بر سهم خود، از محصولات همگانی طبیعت است.

26. آدمی، بالذات و خود به خودی، مالک آنچه که در طبیعت موجودات است، نمی باشد، گرچه مالکیت، ابزار بهره مندی از محصولات طبیعت است. به عنوان نمونه، علیرغم اشتراکی بودن موضوع شکار در طبیعت، آدمی، حق مالکیت محدود و شخصی بر شکار را دارد.

۲۷ مهر ۹۴ ، ۱۵:۱۹
مصطفی امینی

جان استوات میل، سرآغاز فصل دومِ "رساله ای دربارۀ آزادی" ، که مربوط است به آزادی افکار و مباحث، را با اشاره به روزگاری که تبیین آزادی مطبوعات و کارکردهایش دشوار بود، چنین شروع می کند که "امیدواریم دیگر آن زمانهایی که لازم بود از آزادی مطبوعات بعنوان یکی از تضمینهای بزرگ اجتماع در برابر حکومتهای فاسد و ستمگر دفاع کرد، گذشته باشد" ؛ این اشاره در حالی است که خود در زمانۀ پذیرش محدودیت دولت، زیست می کند و تبیین محدودیت دولت که توسط گذشتگان انجام می شده است، به ثمر نشسته است و  آزادی مطبوعات، بدیهی جامعه تلقی شده و نیازی به دفاعیه نداشته است.

او در ادامه؛ ضمن کم خطر برشمردن قانون موجود مطبوعات در وضع عادی و عدم امکان کاربرد آن علیه مباحثات سیاسی جز در مواقع اضطراری، به انتقاد از عدم تحول مطبوع این قانون می پردازد و با اشاره به آن، ضمن تلاش جهت مبرّا دانستن قانون، علت مداخلۀ دولت در جریان محاکمۀ مطبوعات در سال 1858 و هنگامۀ تدوین کتابش، را سوء برداشت و قضاوت آن نهاد حکومتی می داند و معتقد است که نمی توان وقوع این حادثه را دلیلی بر عدم پایان دوران خفقان مطبوعات دانست.

۲۳ مهر ۹۴ ، ۱۵:۰۵
مصطفی امینی

بورژواها و پرولتاریا

اروپای کهن با نظمی کهن روزگار می گذراند. نظمی که حافظ منافع طبقۀ حاکم است. طبیعت نیز با نظم خاصی در حال گذران روزگار است. زلزله ای می آید، رویه ای را دچار اختلال می کند، نظمی را فرو می پاشد و طبیعتی را ویران می سازد، زلزله ای که خود نیز در قالب طبیعت معنا می یابد، جزئی از یک کل و بدیهی همان طبیعت و شبحی برای زیست طبیعی.

کمونیست نیز چنین است، زلزله ای ویرانگر که نظم معمول جامعه ای را برهم می ریزد و از پس این ویرانی، جامعه ای جدید با مختصات جدید را نوید می دهد، زلزله وحشت می آفریند، کمونیست هم نظم کهن را دچار تشویش می سازد و بمثابۀ اژدهایی جلوه داده می شود که بنیان جامعه را در می نوردد. بدیهی است که با چنین رویکردی، کمونیسم به برچسبی تبدیل می شود که می توان با آن، معارضین، مخالفین و اغیار را به حاشیه راند و سرکوب کرد. کمونیستی که خود نیز زائیدۀ زیست طبقۀ حاکم است. با چنین نگرشی دیگر نمی توان، کمونیست را نادیده انگاشت و بعنوان قدرت متصور نشد، فلذا تلقّی آن بعنوان "قدرت در تقابل با قدرت" سخن گزافی نخواهد بود.

۱۷ مهر ۹۴ ، ۱۷:۰۶
مصطفی امینی

بارها گفته اند و شنیدیم و خوانده ایم: 
با «زبان نخبگانی» نمی توان جامعه را اصلاح کرد و یا اهداف مد نظر را جامۀ عمل پوشاند. 
نه « ذهن توده ای و زبان نخبگانی داشتن» کار ساز است و نه « ذهن و زبان نخبگانی داشتن» چاره ساز است. 
«باید ذهنی نخبگانی داشت و زبانی توده ای»
وقتی انسان، حوادث تاریخی را مشاهده می کند، می بیند؛ آنچه که مصلحان و زمامداران را در پیشبرد منویاتشان، یاری رسانده است، همین گزارۀ راهبردی بوده است. شما به رفورم مذهبی یا انقلاب ها؛ همین انقلاب 57 ایران خودمان؛ بنگرید، جز وجود ذهنی نخبگانی در پنهان زبانی توده ای نمی یابید. 
حال، ابهامی که ممکن است پیش آید، رابطۀ این مهم با عوام گرایی است. ارتباط تنگاتنگی که به واسطۀ وجود شباهتهای بسیار و اختلافات اندک، سبب بروز مثلاً نوعی تضاد ارزشی می شود. 
این دیگر به مهارت و هنر نخبگان بستگی دارد که باید بتوانند نوعی تناسب مطلوب را برقرار کنند. 
حتی شاید بتوان در داستانهای انبیاء و وحی نیز این مهم را یافت. 
آیا جز این است که در زبان وحی، «ذهنی نخبگانی در پنهانِ زبانی توده ای» وجود دارد؟ 
احساس نگارنده این است که مغفول ماندۀ مصلحان اجتماعی و ابزار راهبردی لایه های قدرت این روزها، هنوز هم، همان گزارۀ مذکور است. 
تا نظر شما چه باشد؟ 
(با احترام - م.ا)

۰۳ اسفند ۹۳ ، ۰۵:۱۵
مصطفی امینی

خوانده ایم که کنفسیوس می گوید:

«مردی که دارای عزمی نیرومند و اخلاقی متین است، هرگز فضیلت اخلاقی خود را فدای هوس های زندگی نمی کند. آری مردانی در این جهان زندگی کرده اند که برای تکمیل و حفظ فضایل اخلاقی، جسم و جان خود را فدا ساخته اند»

از پدیده های اربعین 1436، اینکه، جمعی از دوستان، نزدیکی های کربلا، عطای زیارت حسین را به لقایش بخشیده اند!

واقعیت آنکه، جماعتی از دوستان که عازم سفر کربلا شده بودند تا مراسم اربعین را آنجا باشند، اربعین نشده بازگشته اند.

با تعجب، از ایشان، علّت را جویا شدم.

ظاهرا از انبوهی جمعیت و نبود امکانات نظافت و سرویس دهی و خبر انفجار، شکوه داشتند و دلیل عدم زیارت را اینها می دانستند.

با کنایه و به خنده، ایشان را گفتم:

( باز به خودم که ادعایی ندارم، آخر امام حسین، آن سال، از امثال شما ها رو دست خورد، گفتند هستیم و وقت حادثه نبودند! )

 
میان نخواستن و نگذاشتن فاصله بسیار است...
می گفتند: خیلی ها بازگشته اند؛ احتمالا، فردا، پس فردا، اخبارش را خواهید شنید 
با این همه خیلی ها هم مانده اند و رنج سفر به جان خریده اند. 
به احتمال 40،30 درصد، اگر در این زمان، حسین بود، تنها نمی ماند. 

و امّا سوالی که پیش می آید این است که: آیا برای یاری حسین(ع)، عزیمت به کربلا، ضرورت دارد؟

پاسخ این است که: 

اگر مصاف، کربلا باشد و ما نیز قول مساعدت و همراهی داده باشیم، آری، الزام به کوچ به کربلا است و در غیر اینصورت الزامی نیست و حتی می توان عرض کربلا را به وسعت عرض، گسترش داد و در جست و جوی عاشوراهای با حسین و بی حسین بود، یا خود حسین شد یا همراه حسین بود.

سوال دیگر این است، که چگونه می توان، حسین را تنها پنداشت درصورتیکه، انسان های تنها، در گمنامی وصف ناپذیری می میرند؟

فی الواقع، به عقیده ی من، لزوما زیست انسان های تنها، چنانچه که مرگ را نیز بخشی از زیست تلقی کنیم و نه پایان زیست، در گمنامی نیست، پرآوازه که باشی، فقط و فقط کافیست در مصاف زمان، شانه به شانه ی همنوعان زمانه ات، نباشی؛ تنهایی را از عمق وجودت احساس خواهی کرد؛

از نشان حسین می پرسند!

باید بدانیم که نشانه ی حسین، همان تنهایی اش بود و تنهایی نشان فرزند فاطمه ؛

حسین تنهاست چون نشان دارد و نشان دارد به دلیل اینکه تنهاست؛

پندار من این است، که حسین، همچنان بلند آوازه ای تنها در جمع پیروان بسیار است؛

میان حقیقت حسین و حسین تصورات ما، شاید فاصله بسیار باشد، اگر چنین باشد، همانا تصدیق تنهایی حسینِ پرآوازه خواهد بود. 

و اما گفته می شود که خدا با حسین بود و کسی که خدا با او باشد، تنها نیست، پس تنهایی حسین به چه معناست؟ 

پاسخ این است که:

معیار سنجش در جهان بینی آدمی نمی تواند همان معیارهای سنجشیِ وجودی به نام خدا باشد والا دامنه ی تضاد آدمیان به دستگاه تدبیر پروردگار، رخنه خواهد کرد و به شمار خدایان خواهد افزود. ما صرفا در دایره ی فهم خود و انباشت باورهای خود، به نظاره و قضاوت می نشینیم، از این منظر هنگامه ی قضاوت زیست امثال حسین، آنها را تنهایان پرآوازه می یابیم ، لیکن چنانچه بخواهیم بر سرشت مبارک حسین بنشینیم و از منظر او نظاره گر باشیم، آری، شاید خود، تنهایی را احساس نکنیم امّا باید در نظر داشته باشیم که مقام (خدا را با خود دیدن) ، مرتبه ی کمی نیست و نتیجه اش خود را ندیدن است و همه را خدا دیدن و جز خدا ندیدن و یکتایی مطلق، که آن هم، تنهاییست.

آری؛ یکبار دیگر بیان سخن کنفسیوس در رثای حسین، این تنهای پر آوازه، خالی از فایده نخواهد بود:

مردی که دارای عزمی نیرومند و اخلاقی متین است، هرگز فضیلت اخلاقی خود را فدای هوس های زندگی نمی کند. آری مردانی در این جهان زندگی کرده اند که برای تکمیل و حفظ فضایل اخلاقی، جسم و جان خود را فدا ساخته اند

سلام بر تنهای پرآوازه، فرزند فاطمه، حسین بن علی (ع)

التماس دعا 

۲۲ آذر ۹۳ ، ۱۶:۰۰
مصطفی امینی

دنیا بیر پنجره دی 
هر گلن باخار گدر

حضرت خیّام می فرمایند: 
آرند یکی و دیگری بربایند 
بر هیچ کسی راز همی نگشایند 
ما را ز قضا جز این قدر ننمایند 
پیمانه ی عمر ماست می پیمایند

آری 
مثال دنیا، مثال پنجره ی ایست که می نگری از آن، ثانیه هایی و می گذری 
در مسیر تکامل مسافری ، توفیقی اجباری!

گروهی می گویند این هیاهویی که در عالم به پا شد، حاصل معصیت پدرم، آدم بود، برای من نیز پذیرفتنی نیست! 
اصلا مگر امکان دارد؟! معصیت در دایره ی عالم ماده محصور است، عالم شبه مثال را چه به معصیت! 
همه ی مفاهیمی که در ذهن پرورانده ایم ما آدمیان طی هزاره هایی که مهمان این منزل بوده ایم، مختص عالم حس و ماده بوده است... 
از خیر و شر گفتیم ... از گناه و عذاب گفتیم ... همه و همه در دایره ی قضاوت مادّی ما می گنجد 
عوالم دیگر را از این دو راهی ها ، خبری نیست ، مخالفت ها و تبعیت ها ، مختص همین مرحله است، اینجاست که آدمی را کمی آزاد گذاشته اند، تا مخالفت کند، موافقت کند، آنچه معصیت می نامیم، آن بکند، اقتضای این مرحله بوده است، همه در مسیر تکامل، همسفریم!

بازگشتی وجود ندارد، این مسیر، یکطرفه است رو به سوی بهشت. همان منزلگاهی که پدرم آدم، هنگامه ی رویای آغازین، سرمست آن شد و رویای شبه مثالی را با دو گندم توشه ی سفر، بدرود گفت تا به آن برسد! بازگشتی حقیقی به مکاشفه ای معنوی! 
توشه اش بود آن دو گندم ، برداشت و راهی شد، در دنیا کاشت و خورد و قوی شد، مگر نه این است که هر سفری را توشه ای لازم است ؟!
آن بهشت، برزخی بود، خیالی بود، احساس رویایی بود، مکاشفه ای در خواب بود، آن دید و مست شد و بیدار شد و هوشیار شد و عازم شد... 
مستی، بیداری آورد و بیداری هوشیاری آورد و هوشیاری، بی قراری، بی قرار شد، مسافر مسیر تکامل شد

آری! 
پدرم معصیت نکرد، نافرمانی هم نکرد، اصلا خطایی نکرد، او عاشق شد... 
دیده ای، کسی را می بینی، به دلت می نشیند، عاشقش می شوی، همه چیزت می شود او ، برای او، برای رسیدن به او، اصلا دیگر تویی وجود ندارد، همه چیز می شود او ، آدم آن دید، در عالمی خیال گون دید، آنچه که شاید بهشتی برزخی نامیمش، عاشق شد، اصلا روزگار دلدادگی و هجران را چه به معصیت! 
رهسپار شد و شد آنچه باید می شد! 
اینکه آن خیال کجا بود و مختصاتش چگونه بود، نمی دانیم، امّا هر چه که بود در دایره ی بیداری زمینی نبود، چرا که هبوط شد، دیدی دلبسته ی دیاری می شوی، قصد سفر می کنی، بلیط تهیه می کنی، امّا تو پرواز نمی کنی، پروازت می دهند، بلیط پدرم، آن دو گندم بود، هبوط شد، از آسمان معنا به زمین ماده! 
نمی دانم سرندیب هند کدامین رمز و راز را در خود نهفته است، امّا احتمالا واسط پروازی خوبی باید باشد ... چه بگویم... 
پدرم را قطره ای از حقیقت نوشاندند، سرمست شد، معصیت نکرد، خطایی هم نکرد، فقط در عالم مستی، محتسب را ندید، رحمان را دید، رحیم را چشید! 
ره توشه ی سفر را برداشت، راهی شد... 
مجنون مست را نصیحت چه کاره است؟! 
خدای را سپاس بسیار باید گفت، مهربان است، تکامل را برای آدمیزاده دیده، لیکن اراده نموده، افتخارش برای بنده بماند! 
تا آدمی در هستی فریاد بزند، ای اهالی مستأجر، من خود ساخته ام ... سختی کشیده ام ... درد فراق چشیده ام ... جهان دیده ام ... لایق آن سجده بوده ام ... مأمور آخرین مرحله ی تکامل بوده ام ... شایسته ای این لطف حضرت حق بوده ام ... ببینید فخر مرا، من، این عزیز دردانه ی خلقت را!

معصیت در نگاه محتسب، معصیت است، در دایره ی فهم آدمی معصیت است، در قضاوت این دنیایی معصیت است، پس از تشریع دین و ابلاغ تکلیف، معصیت است، در این منزل معصیت است؛ امّا کریم را چه به معصیت؟!

بر چشم تو عالم ار چه می آرایند 
مگرای بدان که عاقلان نگرایند 
بسیار چو تو روند و بسیار آیند 
بربای نصیب خویش کت بربایند

چه بگویم که گفته اند: 
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من 
تکنولوژی پیشرفت چشمگیری داشته است. اسپرم ها را دیده ای؟! چه هیاهویی می کنند، چه رقابتی است میانشان، خیلی هاشان از تکامل جا می مانند، تکامل لیاقت می خواهد، همّت می طلبد، پشتکار لازم دارد، خیلی هاشان در همان مرحله می مانند، درمانده می شوند و پایان! 
مصطفی؛ در همه ی مراحل همین است، همین قانون است ... باید شایسته ی تکامل باشی والا جا می مانی، درجا می زنی، مأموریتت تمام می شود، هستی، برای تو نمی ایستد، خودت را برسان. هیچ تلاشی نکرده ای، بیدار شو، مراقب باش مثل اسپرم های بیهوده، جا نمانی، این سفر تکامل، شایستگی می خواهد، خیلی کار داری، خیلی و هنوز عقبی! 
الله اعلم. 
---
پ.ن: لازم می دانم از یکایک دوستانی که زادروز مرا ، تبریک گفتند، تشکر کنم. شایسته ی محبت های ایشان نبودم، مرا شرمنده نمودند. 
دوستان، خیلی خیلی ممنونم و برایتان بهترین ها را آرزومندم.

۱۱ مهر ۹۳ ، ۰۲:۰۱
مصطفی امینی