قلم شکسته

هر آنچه عنایتی بوده است و امانتی ، دلنوشته ای و حکایتی ، شعری و شماتتی ، بیان می گردد بی هیچ مزد و منّتی

قلم شکسته

هر آنچه عنایتی بوده است و امانتی ، دلنوشته ای و حکایتی ، شعری و شماتتی ، بیان می گردد بی هیچ مزد و منّتی

قلم شکسته
مصطفی امینی «بیدار»

مالک و مدیرعامل هلدینگ بیدار

صاحب امتیاز و مدیرمسئول:
1- آژانس خبری بین المللی ایصال نیوز
2- ماهنامه اقتصادی سیاسی نهضت
3- آژانس خبری محلی نجف آباد نگار

مالک و مدیرعامل شرکت‌های:
1- بهساز قامتان بیدار
2- جوانه سبز رها
3- آسمان خراشان بیدار
4- داده کاوان ژرف اندیش
5- مرکز کارآفرینی و شتابدهنده بیدار
6- مرکز فنی ارتوپدی بیدار

صاحب امتیاز و مدیرمسئول انتشارات قلم شکسته
صاحب امتیاز و مدیرمسئول کانون آگهی و تبلیغات ارمغان نو

کارآفرین و فعال اقتصادی بخش خصوصی
شاعر، نویسنده و مترجم
یک علامه ای در ابتدای مسیر زندگی

دانشجو و دانش آموخته در رشته های
1- جامعه شناسی
2-روانشناسی
3- روزنامه نگاری
4- مطالعات فرهنگی و رسانه
5-حقوق

ایمیل: mostafaamini1990@gmail.com
نویسندگان

۷ مطلب در فروردين ۱۳۹۴ ثبت شده است

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا
وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا

۲۱ فروردين ۹۴ ، ۱۲:۰۷
مصطفی امینی

این انا الحق گفتنی که می بینی 
حاصل خود ندیدن است و شیرینی 
اوج افتادگی و فنا چه بود 
هیچ دیدن، هر آنچه می بینی

(با احترام - م.ا)

۱۶ فروردين ۹۴ ، ۱۷:۴۴
مصطفی امینی

از آن زمان که شد او 
همه چیز ما
دیگر خودی نیست 
که شیفتۀ آن باشیم...

(با احترام - م.ا)

۱۶ فروردين ۹۴ ، ۱۷:۴۲
مصطفی امینی

تا کی غم آن خورم توافق یا نه 
واین عمر به میزکی گذارم یا نه 
پر کن قدح باده که معلومم نیست 
کاین دور دگر کنم توافق یا نه ...
...
پاسخ حضرت حافظ: 
دی پیر می فروش که ذکرش به خیر باد
گفتا شراب نوش و غم دل ببر ز یاد
گفتم به باد می‌دهدم باده نام و ننگ
گفتا قبول کن سخن و هر چه باد باد
سود و زیان و مایه چو خواهد شدن ز دست
از بهر این معامله غمگین مباش و شاد
بادت به دست باشد اگر دل نهی به هیچ
در معرضی که تخت سلیمان رود به باد
"دکتر" گرت ز پند حکیمان ملالت است
کوته کنیم قصه که عمرت دراز باد

(با احترام - م.ا) 

۰۹ فروردين ۹۴ ، ۱۰:۰۵
مصطفی امینی

ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ 
ﺑﻮﯼ ﺗﻮﺍﻓﻖ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ
ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯﯼ
ﮐﻪ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﯽ
ﺑﺎ ﺍﺋﺘﻼﻑ 
ﺑﻪ ﺍﺳﺘﻘﺒﺎﻟﻢ ﺁﯾﯽ
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ
ﺩﺳﺖ ﮐﻢ ﺷﺶ ﻣﺎﻫﯽ
ﺳﺮﮔﺮﻡ ﯾﻤﻦ ﮐﻨﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ
ﺷﺎﯾﺪ ﺑﻌﺪﺍً ﺑﺎ ﭼﺸﻤﮑﯽ
ﺟﻮﺍﺯ ﻫﻢ ﺁﻏﻮﺷﯿﺖ ﺭﺍ
ﺻﺎﺩﺭ ﮐﺮﺩﻡ
ﻓﻌﻼً ﺧﻮﺵ ﺑﺎﺵ
ﺗﺎ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ 
ﺑﻪ ﺗﻮﺍﻓﻘﯽ
ﻣﻬﺮﺕ ﺭﺍ 
ﻣﺸﺨﺺ ﮐﺮﺩ
ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﺎﺷﺪ
ﺷﺶ ﻣﺎﻩ ﺳﺮﮔﺮﻣﯿﺖ
ﺍﯾﺪﻩ ﺁﻝ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ
ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺯﻭﺩﺗﺮ
ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﻨﯽ
ﻭ ﺗﻮﺍﻓﻖ ﻧﮑﺮدﻩ
ﺑﻪ ﺍﺳﺘﻘﺒﺎلت ﺁﯾﻢ...

(با احترام - م.ا) 

۰۶ فروردين ۹۴ ، ۰۶:۳۶
مصطفی امینی

لبلاب چون ساده لوح درختی اسیر را در آغوش گیرد، سودایی جز ارضاء امیال خویش ندارد. درخت که باشی، تنهایی، چنان ناطقه ات را قلقلک می دهد که با لکنتی بی مانند و نابخردی بی مثال، در آغوش پر طمع این دو روی پلید، گرفتار آیی و دستان گشاده اش را علاقه قلمداد کنی و عطر مسموم وجودش را شراب یابی و خویش را گرفتار خدعۀ او بینی آنگاه که زمان مستی ات به درازا کشیده باشد و هوشیاری و خرد در پستوی وجودت زندانی!
هیچ گاه نگاه مثبتی به این گیاه هرزه نداشته ام. همیشه پندار من این بوده است که اهلیش کنی یا نکنی، هرزه خواهد ماند. 
آیا نگریسته ای که چگونه پلکانی می سازد از درخت مست و بالا می رود و ارضاء بلندپروازی خویش را در هم آغوشی با درختی بی پناه می یابد؟
آنقدر به دور درخت می پیچد و تن فروشی می کند و هوس درختی تنها را وسیلۀ ترقی خویش می یابد تا به اوج رسد، ارضاء شود و بلندپروازیش به ثمر نشیند. 
آن زمان چون فرا رسد، دیگر درخت ناتوان را یارای غلبه بر هوا و هوس نباشد و مستی او را به کام مرگ کشاند و زردی رخ و خشکیدن وجود، شیرین ترین هدیۀ خداوندی یعنی حیات را از او ستاند، شاید چنین از دام گیاهی هرزه، رهایی یابد اگر باغبانی این همه مدّت مدهوشی او را درک نکرده باشد و دادش را نستانده باشد، از گیاهی که نمی خواهد بر خویش اتکا کند و کمال را بر گردۀ دیگران نیابد!
در حیرتم که چرا با این همه بدکاری و خدعه، هدیه ای دلنشین به عالم، نام او را یدک می کشد؟! 
عشق... 
یعنی آدمی، این شریف ترین حیوان روی زمین، بعد از این همه سال زیست و تکامل، نام دیگری نیافته است؟ 
اصلاً براستی عشق چیست؟
شاید اگر از دوستانی که مدّتی در کنار حقیر، روزگار گذرانده باشند، پرس و جو کنید، احتمالاً چند عبارت را می شنوید: 
بسیار مبهم است؛ عاشق نیست؛ سنگدل است؛ مغرور است؛ پیچیده است و ... 
یکی از دوستانم پس از مدّتی همنشینی با من، می گفت: آرزو دارم عاشق شوی، و من آهسته می گفتم: تا احتمالاً آدم شوم. 
امّا من آن همه نیستم، چون من، من نیستم. 
علیرغم اینکه وجودی سرشار از آن احساس غریب دارم، امّا درک واژۀ "عشق" برایم دشوار بوده است هر چند که تظاهر بدان واژه هیچگاه برایم طاقت فرسا نخواهد بود. 
نمی دانم شاید سالها تنهایی مرا چنین رهنمون شده باشد... شاید...
به هر حال هر چه که هست، شرح آن در این مجال نگنجد، خواه اتّحاد هورمونی عظیم باشد، خواه انتزاع باشد و خواه وهم باشد و ... 
هر چه که هست، تجربۀ زیست تهی از آن، باید دشوار و کسالت بار باشد. 
شکوۀ من بیشتر، به دلیل وفور این واژه است در مراودات روزمرۀ آدمیان. قاعدتاً کالایی که گرانبها است باید کمیاب باشد و کالای کمیاب نمی تواند دم دستی و سهل الوصول جلوه کند!
راستش را بخواهید، درک عاشقان روز مزدی برایم آسان نیست. فوت عزیزی را هم که تجربه می کنی، حرمت نگه می داری، یکسال... چهل روز... لااقل به هفته ای قناعت می کنی... حرمت هم که نگاه نداری، نقش بازی می کنی... سالیانیست که رسم این مردم چنین بوده است، هنوز هم نمی فهمم آنانی را که با هر برآمدن آفتابی، شیفتۀ مرغکی خوش الحان می شوند و با هر غروب نفس گیری، فارغ و چون صبح دیگر آید در این رسم حاذق! 
چه نامم این فاجعه را؟! 
دمدمی مزاجی
بلندپروازی
هوس
حماقت 
یا روزمزدی های عاشقانه
امّا هر چه که هست، این روزها قرابت بیشتری دارد با واژۀ "عشق" و گیاه "پیچک" و چه غریب است آن احساس پاک هدیه داده شده به خلقت و به گمان نگارنده، هنوز هم نامأنوس است با واژۀ «عشق» آن احساس...! 
عُرَفا خرده مگیرند لطفاً؛ که تمثیلشان نهایت بدسلیقگی است و نه برداشت حقیر از احساسی گوارا و رابطه اش با یک واژه!
لبلاب، به دور درخت می پیچد و بالا می رود و او را می خشکاند، آن احساس غریب، در دل جوانه می زند و زنده می کند و رشد می دهد و به تکامل می رساند... خشکانیدن کجا و کمال کجا؟! 
نکته ای بود که باید گفته می شد. 
(با احترام - م.ا)

۰۵ فروردين ۹۴ ، ۱۳:۲۷
مصطفی امینی

چو غنچه می شکفد شکوفه خندان است
بهار آمده یاران جهان گلستان است
مبارک است این ماه نو شکفتن دهر
که فصل نو شدن انگار کوچ ادبار است 
بهارتان زیبا، نوروزتان مبارک و همدلی هایتان افزون باد. 
دعای دردانۀ پیامبر خاتم، بدرقۀ راهتان. 
(با احترام - م.ا)

۰۱ فروردين ۹۴ ، ۰۹:۱۲
مصطفی امینی