قلم شکسته

هر آنچه عنایتی بوده است و امانتی ، دلنوشته ای و حکایتی ، شعری و شماتتی ، بیان می گردد بی هیچ مزد و منّتی

قلم شکسته

هر آنچه عنایتی بوده است و امانتی ، دلنوشته ای و حکایتی ، شعری و شماتتی ، بیان می گردد بی هیچ مزد و منّتی

قلم شکسته
مصطفی امینی «بیدار»

مالک و مدیرعامل هلدینگ بیدار

صاحب امتیاز و مدیرمسئول:
1- آژانس خبری بین المللی ایصال نیوز
2- ماهنامه اقتصادی سیاسی نهضت
3- آژانس خبری محلی نجف آباد نگار

مالک و مدیرعامل شرکت‌های:
1- بهساز قامتان بیدار
2- جوانه سبز رها
3- آسمان خراشان بیدار
4- داده کاوان ژرف اندیش
5- مرکز کارآفرینی و شتابدهنده بیدار
6- مرکز فنی ارتوپدی بیدار

صاحب امتیاز و مدیرمسئول انتشارات قلم شکسته
صاحب امتیاز و مدیرمسئول کانون آگهی و تبلیغات ارمغان نو

کارآفرین و فعال اقتصادی بخش خصوصی
شاعر، نویسنده و مترجم
یک علامه ای در ابتدای مسیر زندگی

دانشجو و دانش آموخته در رشته های
1- جامعه شناسی
2-روانشناسی
3- روزنامه نگاری
4- مطالعات فرهنگی و رسانه
5-حقوق

ایمیل: mostafaamini1990@gmail.com
نویسندگان

۱۲ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

الهی! 
من کی ام که تو را خواهم! 
چون من از قیمت خویش آگاهم. 
دل و دوست یافتن، پادشاهی ست! 
بی دل و دوست زیستن، گمراهی ست! 
گفت، نوشی ست همه زهر، 
و خاموشی زهری ست همه نوش! 
(خواجه عبدالله)

۳۰ مهر ۹۳ ، ۱۶:۵۸
مصطفی امینی

تألیف: 

دکتر محمد سلطانی فر 

دکتر شهناز هاشمی 

انتشارات سیمای شرق 

عکس کتاب پوشش خبری دکتر سلطانیفر

با احترام 

م.امینی 

پوشش خبری
حجم: 45 مگابایت

«تذکر: در صورت مخالفت ناشران و مؤلفان محترم با نشر الکترونیک آثار ارائه شده در این وبگاه، نسبت به حذف آنها اقدام می گردد»

مصطفی امینی

شبی ز شمع شبستان خویش پرسیدم 
چه روی داده که لطفی به زندگانی نیست 
شراب و شاهد و شب را نمانده شیرینی 
شمیم عشق به شببو و شمعدانی نیست 
شکوه کوکبه ی بامداد کم بینم 
مگر جمال خداوند، جاودانی نیست
افق شکفته نمی گردد و شفق دیگر 
به رنگ زنده ی شنگرف و زعفرانی نیست
نه چشمکی است در اختر نه شور در مهتاب 
همه غم است و یکی شوق و شادمانی نیست 
به کوی میکده آن هایهو نمی شنوم 
شراب را دگر آن زور و پهلوانی نیست 
چه روی داده به تهران و بهجت آبادش 
که سرزمین دل انگیز آن زمانی نیست 
دگر نمی وزد آن بادهای شوق انگیز
درخت را هوس رقص و گلفشانی نیست 
چه دوره ای است که عاشق کسی نمی بینم 
دلی که شنگد و شوری زند نهانی نیست 
خدای را که از این شاهدان شهرآشوب 
یکی که دل برد از من به دلستانی نیست 
بهشت گمشده ی خود دگر نمی یابم 
که کوی عشق و محبّت بدان نشانی نیست 
مگر که شاهد من بُرد هرچه شیرینی 
که کس دگر به من از شور عشق ثانی نیست 
دگر ز عشق و جنون آیتی نمی بینم 
عزیز من، دگر الفاظ را معانی نیست 
وفا به قیمت جان هم نمی شود پیدا
فغان که هیچ متاعی به این گرانی نیست 
بهار بین که به سرسبزی بهاران نه 
خزان نگر که به کیفیت خزانی نیست 
به سبزه ها دگر آن نزهت و تراوت نه 
در آبها دگر آن رقّت و روانی نیست 
لعاب لطف فرو شسته اند از شمشاد 
جلای شوق به گلهای ارغوانی نیست 
به چشم من همه ی رنگ ها عوض شده اند 
صفای آبی و افسون آسمانی نیست 
به خنده گفت تو خود را ببین که آن همه هست 
ولی به چشم تو آن عینک جوانی نیست

۲۵ مهر ۹۳ ، ۱۷:۵۶
مصطفی امینی

دشمن، چون به تو نیازمند باشد، دوستدار بقای توست و دوست چون از تو بی نیاز شود، مرگ تو بر او آسان می گردد. و نیز گفته اند، هر مودتی که طمع آنرا گره زند، نومیدی، آنرا از هم بگسلد.

"کشکول" 

۲۴ مهر ۹۳ ، ۱۳:۴۹
مصطفی امینی

هارون الرشید، بر (ثمامة بن ابرش ) که از دانشمندان بود - خشم گرفت و او را به (یاسر) خادم خویش سپرد، یاسر نیز از او مراقبت می کرد . 
روزی ، یاسر، این آیه می خواند: (ویل للمکذبین ) و حرف (ذال ) را به فتح می خواند.
ثمامه او را گفت : (مکذبین ) پیامبرانند . و خادم او را گفت : مردم می گفتند که تو بی دینی و من باور نمی داشتم . 
اینک ! پیامبران را دشنام می دهی ؟ و او را رها کرد و از وی دور شد . 
پس از چندی هارون از ثمامه خشنود شد و او را به مجلس خود پذیرفت روزی در حین صحبت از او پرسید: سخت ترین چیزها کدامست ؟
و ثمامه گفت : دانایی که نادان بر او فرمانروایی کند .

"کشکول"

۲۱ مهر ۹۳ ، ۱۹:۴۶
مصطفی امینی

ابلهی دید اشتری به چرا
گفت نقشت همه کژست چرا
گفت اشتر که اندرین پیکار
عیب نقاش می‌کنی هش‌دار
در کژی‌ام مکن به نقش نگاه
تو زمن راه راست رفتن خواه
نقشم از مصلحت چنان آمد
از کژی راستی کمان امد
تو فضول از میانه بیرون بر
گوش خر در خور است با سرِ خر
هست شایسته گرچت آمد خشم
طاق ابرو برای جفتی چشم
هرچه او کرده عیب او مکنید
با بد و نیک جز نکو مکنید
دست عقل از سخت بنیرو شد
چشم خورشیدبین ز ابرو شد
زشت و نیکو به نزد اهل خرد
سخت نیک است از او نیاید بد
به خدایی سزا مر او را دان
شب و شبگیر رو مر او را خوان
آن نکوتر که هرچه زو بینی
گرچه زشت آن همه نکو بینی
جسم را قسم راحت آمد و رنج
روح را راحت است همچون گنج
لیک ماری شکنج بر سر اوست
دست و پای خرد برابر اوست
"سنایی"

۱۷ مهر ۹۳ ، ۱۸:۳۷
مصطفی امینی

کدامین عید؟
---
آورده اند که 
چنین روزی
ابراهیم
برد به قربانگاه 
نفسش را
تا که خشنود سازد
خدایش را
...
من، 
ما ابراهیمیان امّا، 
چنین روزی 
امروز
در این روزگار
به قربانگاه برده ایم
معبود را 
تا که خشنود سازیم
نفسمان را !
...
ثمره ی ریاضت ابراهیمی؛ 
رحمت بود
نعمت بود
فتح بود
جشن خلقت بود
...
امّا 
محصول زیادت ابراهیمیان چه؟!
زحمت شد 
عذاب شد 
قحطی شد 
کشتار شد
عزای خلقت شد؛
...
عبادت ابراهیم
عاشقانه بود
معاشقه ی با معبود بود
عبادت ابراهیمیان امّا 
عادت شده است
رسم شده است
رفع تکلیف شده است!
...
ابراهیم؛ 
به قربانگاه نبرد

از برای گوسفند

پاره ی تنش را ! 
امّا 
ما ابراهیمیان؛ 
به قربانگاه می بریم
گوسفندان را
برای 
پاره های تن! 
...
از ابراهیم تا ابراهیمیان، فاصله بسیار است...

۱۳ مهر ۹۳ ، ۰۸:۴۸
مصطفی امینی