قلم شکسته

هر آنچه عنایتی بوده است و امانتی ، دلنوشته ای و حکایتی ، شعری و شماتتی ، بیان می گردد بی هیچ مزد و منّتی

قلم شکسته

هر آنچه عنایتی بوده است و امانتی ، دلنوشته ای و حکایتی ، شعری و شماتتی ، بیان می گردد بی هیچ مزد و منّتی

قلم شکسته
مصطفی امینی «بیدار»

مالک و مدیرعامل هلدینگ بیدار

صاحب امتیاز و مدیرمسئول:
1- آژانس خبری بین المللی ایصال نیوز
2- ماهنامه اقتصادی سیاسی نهضت
3- آژانس خبری محلی نجف آباد نگار

مالک و مدیرعامل شرکت‌های:
1- بهساز قامتان بیدار
2- جوانه سبز رها
3- آسمان خراشان بیدار
4- داده کاوان ژرف اندیش
5- مرکز کارآفرینی و شتابدهنده بیدار
6- مرکز فنی ارتوپدی بیدار

صاحب امتیاز و مدیرمسئول انتشارات قلم شکسته
صاحب امتیاز و مدیرمسئول کانون آگهی و تبلیغات ارمغان نو

کارآفرین و فعال اقتصادی بخش خصوصی
شاعر، نویسنده و مترجم
یک علامه ای در ابتدای مسیر زندگی

دانشجو و دانش آموخته در رشته های
1- جامعه شناسی
2-روانشناسی
3- روزنامه نگاری
4- مطالعات فرهنگی و رسانه
5-حقوق

ایمیل: mostafaamini1990@gmail.com
نویسندگان

۹ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۴ ثبت شده است

و از عبید است که: 
هم از بزرگان عصر یکی با غلام خود گفت که از مال خود پاره یی گوشت بستان و از آن طعامی بساز تا بخورم و ترا آزاد کنم.
غلام شاد شد، بریانی ساخت و پیش او آورد. 
خواجه(آب) بخورد و گوشت به غلام سپرد. دیگر روز گفت بدان گوشت نخود آبی مزعفر بساز تا بخورم و ترا آزاد کنم.
غلام فرمان برد و بساخت و پیش آورد. 
خواجه زهرمار کرد، و گوشت به غلام سپرد. 
روز دیگر گوشت مضمحل شده بود و از کار افتاده.
گفت: ای خواجه حسبه لله بگذار تا من به گردن خود همچنان غلام تو باشم؛ اگر هر آینه خیری در خاطر مبارک می گذرد به نیت خدا این گوشت پاره را آزاد کن.

الحق، بزرگ و صاحب حزم کسی را توان گفت که احتیاط معاش بدین نوع بتقدیم رساند. 
لاجرم تا در این دنیا باشد عزیز الوجود و محتاج الیه زید و در آخرت علو درجاتش از شرح و حد و وصف مستغنی است.

۲۹ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۲:۱۸
مصطفی امینی

مردم آزاری را حکایت کنند که سنگی بر سر صالحی زد.
درویش را مجال انتقام نبود، سنگ را همی‌ داشت تا زمانی که ملک را بر آن لشکری خشم آمد و در چاه کرد. 
درویش اندر آمد و سنگ بر سرش کوفت. 
گفتا تو کیستی و مرا این سنگ چرا زدی ؟ 
گفت: من فلانم و این همان سنگ است که در فلان تاریخ بر سر من زدی. 
گفت چندین روزگار کجا بودی؟ 
گفت از جاهت اندیشه همی‌کردم، اکنون که در چاهت دیدم فرصت غنیمت دانستم. 
ناسزایی را که بینی بخت یار
عاقلان تسلیم کردند اختیار
چون نداری ناخن درّنده تیز
با ددان آن به که کم گیری ستیز
هر که با پولاد بازو، پنجه کرد
ساعد مسکین خود را رنجه کرد
باش تا دستش ببندد روزگار
پس به کام دوستان مغزش بر آر
«سعدی»

۲۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۹:۱۴
مصطفی امینی

تعارض های بین نسلی و درون نسلی مان، از حد گذشته اند، مربّی! 
-------------------------------------------------------------------------
اگر اشتباه نکنم، شانزده ساله بودم (هشت، نه سال پیش) 
فعالیت فرهنگی اجتماعی بسیاری داشتم. 
مدیری بود. انقلابی بود، جنگ رفته، اسارت کشیده، جانباز و پیشکسوت. 
با من مشکل چندانی نداشت امّا به افراد مجال فعالیت نمی داد. پیر مردها را دور خود جمع کرده بود. اصلاً جوانان را به حساب نمی آورد. رفتارش حرف و حدیث زیاد داشت. 
بسیار مشاهده می کردم افرادی را که در مقابلش زبان ستایش داشتند و در غیابش زبان شکوه و شکایت. 
کاری به حرف و حدیث ها نداشتم، امّا می دیدم که به دیگران، به افکارشان، به نوآوری هایشان، بهایی نمی دهد. از آن مدیرهای چندین و چندسالۀ مادام العمر! 
...
شنیده ایم که دست بالای دست بسیار است. مسئول بالادستی هم داشت که بسیار با حقیر صمیمی بود. شده بودم مشاور پشت پرده اش! 
آرامش مطلوبی حاکم بود، کشمکش ها را دیکتاتورمآبانه می خواباند امّا تنش های افراد با مدیر بالا گرفته بود. من نیز معتقد به تغییر بودم. می گفتم باید برود، کارها را باید به دست جوانترها سپرد. مسئول بالادستی موافق تغییر نبود، می گفت نمی توانیم، هزینه دارد برایمان، باید تدریجاً انجام بشود!
پافشاری کردم. گفتم با مسئولیت خودم. متعهد شدم، گفتم باید برود. قرار بر این شد که هزینه های رفتنش را بر عهده بگیرم، تغییر انجام شود، آهسته آهسته فاصله بگیرم و بروم درس بخوانم... 
کمی دشوار بود، امّا شد... 
...
چشمتان روز بد نبیند. مدّتی از این تحول گذشت. امورات به جوانان سپرده شده بود. من نیز علی الظاهر در حاشیه بودم. سرگرم مطالعه و درس. 
آنجا دیگر روی آرامش به خود ندید. تنش های دائمی و کشمکش های فرسایشی بالا گرفته بود. به طور مثال، اگر سمتی قرار بود به کاندیدایی داده شود، دعوایی می شد بین جوانان، یکی می گفت: من از سابقونم؛ دیگری می گفت: فعالیت من بیشتر بوده است، حسابی برای هم می زدند!، تئوری توطئه ترفندی شده بود برای اشغال پست های بی ارزش. 
هر کدام هم که مسئولیت را بر عهده می گرفتند، دیگران به هر روشی هم که شده بود، زحمتش را زایل می کردند.
خلاصه تا مدّتی، رو سیاه شدیم، آن بالادستی هم مدام می گفت: دیدی گفتم خراب می شود. چند سالی این وضع بود. هنوز هم دورادور از دوستان می شنوم که در بر همان پاشنۀ کشمکش می چرخد. 
چند باری به پیرمرد خاطره مراجعه کردم. گفتم خطای من بود. طلب حلالیت جستم. حتّی پافشاری می کردم که بازگردد. امّا حاضر نبود. می گفت«دیگر نمی آیم، چرا حلالیت، من به تو مدیونم، تازه فهمیدم باید زندگی کنم، به زندگیم برسم، به خانواده ام، عمری برای این ... ها بیهوده کار کردم، مدیون تو ام» - اینها را در ظاهر می گفت، مشخص بود دلش شکسته است - 
... 
آری؛ به این دلیل است که از پیرمردهای دنیای سیاست دفاع می کنم. 
شده ام مار گزیده ای که از ریسمان سیاه و سفید هم می ترسد. 
خود نیز زخم خورده ام، "آنجایی که پیرمردها گفتند جوانانی که درس می خوانند هنوز زود است" . 
امّا چه کنم. 
از این طرف نیز ما در جوانیمان مشکل داریم. بعضاً تنشها را در انجمن های اینجایی و آنجایی می بینم و می شنوم. 
نفاق ها را. برای هم زدن ها را. به هم زدن ها را. خنده های تقلبی را ...
دلیل دفاع من از حضور پیرمردها صرفاً همین است، آدم این و آن نیز نبوده ام و نخواهم بود. البته پیرمردها نیز باید آهسته آهسته کار را به جوانان بسپارند، برای رفتن آماده شوند و روزگار بعد از خودشان را نیز در نظر بگیرند.
بالاخره باید جایی باشد تا این همکاری های گروهی سامان یابد، تنش ها به مرور زمان تقلیل یابند و کار تیمی در این وانفسای رقابت، با رفاقت انجام شود؛ 
تحزّب، از این منظر، نیاز حیاتی ماست، کارمان می لنگد، صندلیهای پستی را تخت پادشاهی می نگریم، در کار گروهی مشکل داریم، در رزومه ها گیر کرده ایم، مدعیان بی خبر شده ایم، شبکه های مجازی نیز شده اند مزید بر علّت. 
اینها برای جامعه اصلاً خوب نیست!
... 
حالا هی بروید بگویید «ظن ما بر این است که فلانی غرب گراست...» 
درد است ... درد... 
(با احترام - م.ا)

۲۵ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۱:۳۸
مصطفی امینی

قضاوت فعلی اکثریت قریب به اتفاق اهالی این سرزمین دربارۀ "احمدی نژاد"،دقیق نیست. 
دو عامل کلیدی در بروز این خطا مؤثراند؛ 
1 - سطحی بودن اطلاعات در دسترس شهروندان 
2 - مهارت و توانایی بی مانند کارگزاران تبلیغ در کنترل و هدایت افکار عمومی
عواملی که در فضای غبارآلود و پرابهام ایجاد شده، به تزریق هدفمند و زمان بندی شدۀ اطلاعات گمراه کننده، کمک بسیاری می کنند. 
اکنون که به زمان آن نزدیک می شویم، بیاییم بیاندیشیم و فارغ از بندگی ها، دقیق تر قضاوت کنیم تا هیچگاه افسوس نخوریم و پشیمان نشویم. 
(با احترام - م.ا)

۲۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۹:۱۰
مصطفی امینی

نوردبان ترقّی دیگران شده ای 

از آن زمان که نوشتی؛ صعود آزاد است

(با احترام - م.ا)

۲۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۸:۳۹
مصطفی امینی

زمین گرد است و می گردد مداوم 
پلی دیگر، خری دیگر، چه نالِم
همی امروز بگذشت ای عزیزان
چو فردا پل بود دانم چه مالِم

---

پ.ن: اصلاح طلبان احتمالاً حواسشان جمع است و آئین برادری همیشه زیباست. 

(با احترام - م.ا) 

۱۷ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۱:۲۸
مصطفی امینی

از عبید است که: کودکی پیش خیاطی شاگردی می کرد. 
روزی از روزها، خیاط کاسه ای عسل را به دکّان آورد و برای اینکه کودک به عسل ها دست نزند، به او گفت: در این کاسه زهر است، مراقب باش از آن نخوری. 
خیاط دکان را ترک کرد و کودک مقداری پارچه فروخت و مقداری نان گرفت و تمام عسل را خورد. 
وقتی خیاط برگشت، سراغ پارچه را گرفت، کودک گفت: اگر قول بدهی مرا نزنی، به تو راست خواهم گفت. 
کودک گفت: من غفلت و نادانی کردم و دزد پارچه را دزدید و از ترس اینکه مرا بزنی، کاسۀ زهر را خوردم تا بمیرم، ولی تا حالا زنده مانده ام، حالا دیگر خود دانی!

۱۷ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۱:۲۵
مصطفی امینی