قلم شکسته

هر آنچه عنایتی بوده است و امانتی ، دلنوشته ای و حکایتی ، شعری و شماتتی ، بیان می گردد بی هیچ مزد و منّتی

قلم شکسته

هر آنچه عنایتی بوده است و امانتی ، دلنوشته ای و حکایتی ، شعری و شماتتی ، بیان می گردد بی هیچ مزد و منّتی

قلم شکسته
مصطفی امینی «بیدار»

مالک و مدیرعامل هلدینگ بیدار

صاحب امتیاز و مدیرمسئول:
1- آژانس خبری بین المللی ایصال نیوز
2- ماهنامه اقتصادی سیاسی نهضت
3- آژانس خبری محلی نجف آباد نگار

مالک و مدیرعامل شرکت‌های:
1- بهساز قامتان بیدار
2- جوانه سبز رها
3- آسمان خراشان بیدار
4- داده کاوان ژرف اندیش
5- مرکز کارآفرینی و شتابدهنده بیدار
6- مرکز فنی ارتوپدی بیدار

صاحب امتیاز و مدیرمسئول انتشارات قلم شکسته
صاحب امتیاز و مدیرمسئول کانون آگهی و تبلیغات ارمغان نو

کارآفرین و فعال اقتصادی بخش خصوصی
شاعر، نویسنده و مترجم
یک علامه ای در ابتدای مسیر زندگی

دانشجو و دانش آموخته در رشته های
1- جامعه شناسی
2-روانشناسی
3- روزنامه نگاری
4- مطالعات فرهنگی و رسانه
5-حقوق

ایمیل: mostafaamini1990@gmail.com
نویسندگان

۱۵ مطلب در آذر ۱۳۹۳ ثبت شده است

هنوز هم 
آلوده است 
هوای تهران
بر قامت سازه ها 
دوده بنشسته
داغدار است 
میدان آزادی 
حزین است 
میلاد آبادی 
باران افاقه نکرد 
...
سپید برف آسمانی 
یلدا در پیش است 
شبی به قدمت هزاره ها 
تو ببار 
شاید 
چند صباحی
رنگ رخساره ات 
پنهان کند 
حال درون تهران را
نمی خواهم بفهمد یلدا ...

(با ارادت)

۳۰ آذر ۹۳ ، ۱۷:۱۱
مصطفی امینی

فریاد بزن 
دردت را بگو 
دل، ظرفیتش محدود است 
پرتت می کند بیرون 
می شوی آواره 
خانه به دوشی بیچاره

(با ارادت)

۳۰ آذر ۹۳ ، ۱۷:۱۰
مصطفی امینی

چند وقتیست
آسمان شب 
آب رفته است
ستاره هایش 
...
هان! 
چه میخواهی بگویی
ضعیف تر شده اند 
چشم هایم؟
...
خب!
چشم های من باش! 
برانداز کن
آسمان شب را
شمارش کن
ستاره ها را
...
دیدی!
ضعیف تر 
نشده است
چشم های من 
آب رفته اند 
ستاره ها 
...
نه! 
نرفته اند جایی
آنها.
آلوده تر 
شده است
آسمان شب!
بفهم...

(با ارادت)

۳۰ آذر ۹۳ ، ۱۶:۵۷
مصطفی امینی

و امیرالمومنین عمر (رض) دو کس را از عمّال امیرالمومنین ابوبکر (رض) معزول کرد در نوبت خلافت خویش؛ و باز پشیمان شد و از رأی خویش باز نتوانست گشت: 
« یکی "خالد بن ولید" را ، چون آثار خوب و مآثر پسندیده ی او بدید از عزل او پشیمان شد و دیگر از عزل "مثنّی"، که او را معزول کرد و امارت به ابو عبیده داد، و چون بشنید که مثنّی، در آن روز که بو عبیده شهادت یافت، لشکر را چگونه نگاه داشت و در محافظت هزیمتیان چه نوع کفایت ظاهر کرد، از عزل او پشیمان شد» 
و این حکایت دلیل است بر آن که پادشاهان را باید که تفویض اعمال به کارداران گزیده واجب بینند و ارباب شهامت و اصحاب کفایت را، به هر اندک جنایت، از کار باز نکنند تا عاقبت به ندامت نینجامد.

۳۰ آذر ۹۳ ، ۱۵:۵۷
مصطفی امینی

چشم هایت
مملوء از غم بود
و من 
بسان جوانی ناکام
بدان ها
می نگریستم ...

۳۰ آذر ۹۳ ، ۱۵:۵۳
مصطفی امینی

عزیز! 
اینکه کی خوبه، کی بده، کی قابل اعتماده، کی نامطمئنه، کی مشکوکه، کی کوکه!
اینا سخته در موردش قضاوت کردن، یکطرفه پیش قاضی رفتن، حکم صادر کردن! 
اینکه یکی مبهمه، خب دلیل نمیشه که شخصیتش رو زیر سوال برد، صداش بزن، ازش رک و راست و پوست کنده بپرس، چی میشه مگه، هر کسی برای کاراش دلیل داره، 
هی گمان گمان گمان! 
مثلا که چی بشه! 
خیلی از دشمنی های ما آدما، منشأش همین گمان های بیجاست، همینجور واسه خودمون قضاوت می کنیم، ای کاش تعارف ها رو میگذاشتیم کنار
آقا اگه به کسی گمانی داریم، شکی داریم، شبهه ای داریم، رفتارش برامون مبهمه، خب چرا نمیریم ازش بپرسیم، باهاش حرف بزنیم، بگیم ما این تصورات منفی رو از تو داریم، یا درسته، یا نه، اگه درست نیست ما رو قانع کن، اگه درسته توضیح بده 
اینکه نمیشه، هی ذهن خوانی، نیت خوانی، بدبینی! 
اینجوری سنگ رو سنگ بند نمیشه، خیلی از پیوندها قطع میشه، کدورت ها انباشته میشه، بی اعتمادی جامعه رو متلاشی می کنه!
چرا اینجوری شدیم ما آدما 
زیاد دیدم از این نمونه ها
آخریش همین پیش پای شما 
اصلا خودمم مبتلام به این بلا
اگه ما آدما کمی بیشتر با هم رو راست بودیم؛ صادق بودیم؛ صریح بودیم؛ برداشت هامون رو، حقیقت نمی دونستیم؛ یه کوچولو احتمال میدادیم ما اشتباه می کنیم؛ خب الان، خیلی از کدورت ها وجود نداشت، پیوندهای اعضاء جامعه چنین آشفته نمی شد؛ دوستی ها بیشتر می شد؛ اختلافات کمتر می شد؛ زندگی زیباتر می شد... 
والا چی بگم، خدا آخر عاقبت همه مون رو ختم به خیر کنه! 
خوب و بد خلق در این زندگی 
نسبی و فرضی و پر از شائبه ست 
ظن و گمان همه ی دلبران 
منشاء این حساب بی قاعده ست
خوش باشی عزیز. 
ببخشید سرت رو درد آوردم 

۳۰ آذر ۹۳ ، ۱۵:۵۱
مصطفی امینی

در اینجا می خواهم به یک اصل کلّی که هم برای مردها و هم برای زن ها مفید است اشاره کنم و آن اینکه انسان با دو بال حرکت می کند. یکی بال آگاهی است. انسان بی خبر جاهل اصلا از محیط خودش آگاه نیست، اصلا نمی داند چه می گذرد. او به افق حیوان بلکه به افق جماد نزدیک است. اصلا نمی داند چه خبر است. انسان اگر بخواهد حرکت کند باید آگاه باشد و بداند، باید بفهمد و درک بکند، باید عالم باشد و با دانش آشنایی داشته باشد، با انواع دانش ها از آن جمله دانش اجتماعی. آدم بی خبر و نا آگاه کور است. آدم کور چه حرکت تندی می تواند بکند؟ آدمی که از چشم ظاهر محروم است، وقتی در خیابان راه می رود می بینید با چه احتیاطی عصایش را به زمین می زند و قدم بر می دارد؟! 
ولی همان آدم اگر چشم داشته باشد، با چه سرعتی در خیابان حرکت می کند؟ بصورت مارپیچ از لای ماشین ها خودش را رد می کند در حالیکه یک آدم کور، اگر بخواهد از یک طرف خیابان به طرف دیگر آن برود، نمی تواند مگر دیگری دستش را بگیرد. مستبدها و استعمارگرها سالهای زیادی از بی خبری مردم استفاده می کردند. مردم ناآگاه و بی خبر بودند، هر کاری دلش می خواست می کرد، هر جنایتی مرتکب می شد، اگر جنایتی در یک شهر مرتکب می شد شهر دیگر خبردار نبود و در خود آن شهر هم یک عده متوجّه می شدند و یک عده متوجّه نمی شدند. استعمار غرب سالها بلکه قرن ها کوشش می کرد در بی خبر نگه داشتن مردم. تا مردم بی خبر بودند خیال او راحت بود. مَثَل معروف می گویند: دزد دشمن مؤذن است. چرا؟ چون مردم تا خوابند دزد می تواند دستبرد بزند ولی وقتی که مؤذن رفت بالای مناره و فریاد کرد: الله اکبر الله اکبر، خواب آلوده ها بیدار می شوند. وقتی بیدار شدند دزد دیگر نمی تواند دستبرد بزند. دزد در حال خواب و در تاریکی می تواند دستبرد بزند نه در بیداری و نه در روشنایی...
...
مردم را برای همیشه نمی شود نا آگاه نگه داشت. گذشته از این خود پیشرفت و توسعه تمدن خواه ناخواه منجر به یک سلسله بیداری ها می شود. ماشین چاپ که اختراع شد، مطبوعات خواه ناخواه زیاد می شود. استعمار چه بخواهد چه نخواهد، افکار پخش می شود. و انواع وسایل ارتباطی دیگری که هست. این بود که به فکر نیرنگ دیگری افتادند و آن اینست که آن بال دیگر را خراب کنند. 
بال دیگر چیست؟ بال اراده، بال احساس شرف و کرامت ذات و اینکه من انسان هستم، بال اخلاق. تا وقتی که مردم جاهل بودند، برنامه ی فاسد کردن انسان ها از نظر اخلاق، چندان برای استعمار مطرح نبود، نیازی به آن نبود. ولی از روزی که دیدند آگاهی تدریجا دارد پیدا می شود، نمی شود جلوی آگاهی را گرفت و مردم را برای همیشه در بی خبری گذاشت، گفتند حالا وقت این است که آن بال دیگر را از مردم بگیریم و آن، بال اخلاق، بال پاکی و طهارت است. اینجا بود که به مسئله ی اشاعه ی انواع فساد اخلاقها بعنوان یک مخدّر و یک امر تخدیر کننده پرداختند ولی این مسئله را به این نام نمی گفتند، همان را بنام تمدّن می گفتند، بنام پیشرفت، بنام آزادی.
بنام تمدن و پیشرفت و آزادی، از راه فساد اخلاق، بی حسی ایجاد کردند. انسان اگر عالم و آگاه هم بشود، وقتی که خلقش، روحیه اش فاسد شد، نه تنها آن آگاهی به سود خودش و جامعه اش نیست، بلکه همان آگاهی بیشتر به زیان جامعه اش تمام می گردد. می شود: «چو دزدی با چراغ آید، گزیده تر برد کالا». 
تا روزی که دزد نبود، چراغ نداشت، از روزی که چراغ پیدا کرد دزدش کردند که از آن چراغ به نفع دزدی استفاده کند. 
این یک برنامه ای بود که اشخاص آگاه متوجّه آن بودند. 
---
پیرامون جمهوری اسلامی، شهید مطهری، صص 52-56

۳۰ آذر ۹۳ ، ۱۵:۴۸
مصطفی امینی