از جمله نصایح گروهی از خردمندان به پادشاهان و زمامداران، آن است که اهل مُلک را آنچنان مشغول بدار که از اندیشیدن به آنچه که به آنان مربوط نمی شود باز داشته شوند و آنچنان به آنان فرصت ده که از آنچه که باید به آن فکر کنند، صرف نظر نکنند!
از جمله نصایح گروهی از خردمندان به پادشاهان و زمامداران، آن است که اهل مُلک را آنچنان مشغول بدار که از اندیشیدن به آنچه که به آنان مربوط نمی شود باز داشته شوند و آنچنان به آنان فرصت ده که از آنچه که باید به آن فکر کنند، صرف نظر نکنند!
ای خواجه، دار دهر، مکافات خانه است
هر چند میکنی، به تو آن می کنند، زود
امروز جهد کن، که نگویی بدِ کسی
فردا اگر ز گفته پشیمان شوی، چه سود؟
آن رشته را متاب، که در دل گره شود
در عقده یی مپیچ، که نتوانیش گشود
هر چند گفت و گوی مَنت، دل پذیر نیست
لیک این قدر به سمع و رضا، می توان شنود
آب و زمین دهر، به دست تو داده اند
تخمی چنان بکار، که بتوانیش درود
ساده ام
تنهایم
شور در سر دارم
عاشقم
عاشق تنهایی دل
نور در دل دارم
روزگارم بد نیست
در جوار گل یاس
می خوانم
می دانم
که در این منزلگه
چند روزی مهمان خواهم بود
عاقبت باید رفت
باید از این همه غوغا بگریخت
باید تنها ماند
تنها رفت
و در آن خلوت دل
همگان را دریافت ...
ای کارنده ی غم پشیمانی در دل های آشنایان !
ای افکنده ی سوز در دل های تائبان !
ای پذیرنده ی گناهکاران و معترفان !
کس باز نیامد، تا باز نیاوردی
و کس راه نیافت، تا دست نگرفتی.
دست گیر، که جز تو دستگیر نیست!
دریاب، که جز ز تو پناه نیست !
و سؤال ما را جز تو جواب نیست !
و درد ما را جز ز تو دارو نیست !
و از این غم ما را جز از تو راحت نیست !
روزی خلیفه به بهلول گفت: ای بهلول می خواهی فرمان دهم تا از بیت المال بهره ای برای تو تعیین شود تا بیاسایی؟
بهلول گفت: اگر چند عیب بر آن نبود راضی می شدم؛
اول آنکه تو نمی دانی من به چه چیز نیاز دارم تا آنرا برآوری
دوم آنکه تو نمی دانی من چه زمانی نیازمندم تا در همان زمان بر آوری
سوم آنکه تو نمی دانی چه اندازه ای نیاز دارم تا بی کم و کاست آنرا برآوری
امّا خداوند که ضامن روزی من است بر همه ی اینها آگاه است وانگهی اگر تو غضب کنی مرا محروم می کنی ولی خدا هیچگاه مرا از فضل و روزی خود محروم نمی کند.
ای که شب را با تو سر کردم
چرا دیدم که صبح
در کنار دیگری بنشسته ای
آخر چرا
شرط انصافت کجا رفته ست مهمانی
چرا زنگی
چرا رومی
دلم یکرنگ می خواهد
چرا بومی
چرا بومی
در این نقاشی دنیا
فقط یک قطره ی رنگی
چرا پنداشتی آخر
که اینجا بوم صد رنگی