قلم شکسته

هر آنچه عنایتی بوده است و امانتی ، دلنوشته ای و حکایتی ، شعری و شماتتی ، بیان می گردد بی هیچ مزد و منّتی

قلم شکسته

هر آنچه عنایتی بوده است و امانتی ، دلنوشته ای و حکایتی ، شعری و شماتتی ، بیان می گردد بی هیچ مزد و منّتی

قلم شکسته
مصطفی امینی «بیدار»

مالک و مدیرعامل هلدینگ بیدار

صاحب امتیاز و مدیرمسئول:
1- آژانس خبری بین المللی ایصال نیوز
2- ماهنامه اقتصادی سیاسی نهضت
3- آژانس خبری محلی نجف آباد نگار

مالک و مدیرعامل شرکت‌های:
1- بهساز قامتان بیدار
2- جوانه سبز رها
3- آسمان خراشان بیدار
4- داده کاوان ژرف اندیش
5- مرکز کارآفرینی و شتابدهنده بیدار
6- مرکز فنی ارتوپدی بیدار

صاحب امتیاز و مدیرمسئول انتشارات قلم شکسته
صاحب امتیاز و مدیرمسئول کانون آگهی و تبلیغات ارمغان نو

کارآفرین و فعال اقتصادی بخش خصوصی
شاعر، نویسنده و مترجم
یک علامه ای در ابتدای مسیر زندگی

دانشجو و دانش آموخته در رشته های
1- جامعه شناسی
2-روانشناسی
3- روزنامه نگاری
4- مطالعات فرهنگی و رسانه
5-حقوق

ایمیل: mostafaamini1990@gmail.com
نویسندگان

۶۸ مطلب با موضوع «اشعار دیگران» ثبت شده است

مردم آزاری را حکایت کنند که سنگی بر سر صالحی زد.
درویش را مجال انتقام نبود، سنگ را همی‌ داشت تا زمانی که ملک را بر آن لشکری خشم آمد و در چاه کرد. 
درویش اندر آمد و سنگ بر سرش کوفت. 
گفتا تو کیستی و مرا این سنگ چرا زدی ؟ 
گفت: من فلانم و این همان سنگ است که در فلان تاریخ بر سر من زدی. 
گفت چندین روزگار کجا بودی؟ 
گفت از جاهت اندیشه همی‌کردم، اکنون که در چاهت دیدم فرصت غنیمت دانستم. 
ناسزایی را که بینی بخت یار
عاقلان تسلیم کردند اختیار
چون نداری ناخن درّنده تیز
با ددان آن به که کم گیری ستیز
هر که با پولاد بازو، پنجه کرد
ساعد مسکین خود را رنجه کرد
باش تا دستش ببندد روزگار
پس به کام دوستان مغزش بر آر
«سعدی»

۲۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۹:۱۴
مصطفی امینی

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا
وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا

۲۱ فروردين ۹۴ ، ۱۲:۰۷
مصطفی امینی
رسیدگی ز مطالب گذشتن است اینجا
به مدعا نرسیدن، رسیدن است اینجا
خراب هر که شد، از سیل می شود ایمن
علاج مرگ ز جان دست شستن است اینجا
وصال کعبه طلب می کنی، شتابان باش
که چوب منع، نفس راست کردن است اینجا
ز فکر توشه مکن دوش خود گران زنهار
که زاد راه، دل خویش خوردن است اینجا
غزاله ای که قرار از تو برده تسخیرش
کمند گردنش از خود گسستن است اینجا
به پای سعی ره دور عشق طی نشود
علاج، هر قدم از خویش رفتن است اینجا
فتاده است ترا رشته نظر کوتاه
وگرنه تنگتر از چشم سوزن است اینجا
ز دیده نگران است روشنایی دل
که آفتاب، نظر باز روزن است اینجا
به ذره ذره چو ریگ روان درین وادی
به هر چه می نگرم، گرم رفتن است اینجا
درین ریاض اگر باغ دلگشایی هست
چو غنچه سر به گریبان کشیدن است اینجا
چو خوشه گردی دعوی مکش به عالم خاک
که برق تیغ حوادث به خرمن است اینجا
توان به زخم زبان برگ شادمانی یافت
که خار را گل عشرت به دامن است اینجا
درین خرابه اگر هست شغل دلچسبی
به آه، خانه دل پاک رفتن است اینجا
نشاط دهر به زخم ندامت آغشته است
شراب خوردن ما شیشه خوردن است اینجا
ز سیل حادثه صائب زمانه خالی نیست
نه جای راحت و هنگام خفتن است اینجا
(صائب)
۲۳ دی ۹۳ ، ۱۸:۰۱
مصطفی امینی

افسوس که اطراف گلت خار گرفت
زاغ آمد و لاله را به منقار گرفت
سیماب زنخدان تو آورد مداد
شنگرف لب لعل تو زنگار گرفت
(مهستی گنجوی)

۲۲ دی ۹۳ ، ۱۷:۵۵
مصطفی امینی

غم عشق نکویان، چون کند در سینه‌ای منزل
گدازد جسم و گرید چشم و نالد جان و سوزد دل
دل محمل نشین، مشکل درون محمل آساید
هزاران خسته جان افشان و خیزان از پی محمل
میان ما بسی فرق است ای همدرد دم درکش
تو خاری داری اندر پا و من پیکانی اندر دل
نه بال و پر زند هنگام جان دادن ز بیتابی
که می‌رقصد ز شوق تیر او در خاک و خون بسمل
در اول عشق مشکل‌تر ز هر مشکل نمود اما
ازین مشکل در آخر بر من آسان گشت هر مشکل
به ناحق گرچه زارم کشت این بس خونبهای من
که بعد از کشتنم آهی برآمد از دل قاتل
ز سلمی منزل سلمی تهی مانده است و هاتف را
حکایت‌هاست باقی بر در و دیوار آن منزل
(هاتف اصفهانی)

۲۰ دی ۹۳ ، ۱۷:۵۴
مصطفی امینی

ای که در ره عرفان، مستمند برهانی
ترسمت چو خر در گل، عاقبت فرو مانی
سبحه زهد و سالوسی، خرقه زرق و شیادی
آه ازین خدا ترسی، داد از این مسلمانی
مشکل ار بکف آری، بعد از این بدشواری
آنچه داده‌ای از کف پیش از ین بآسانی
این ضیا ندارد مه، این صفا ندارد گل
کس بتو نمی مٰاند، تو بکس نمی مانی
روشنی طور است این، یا فروغ آن چهره
موج بحر نور است این، یا ریاض پیشانی
ای هلاک چشمت من، تا بچند مخموری
ای اسیر زلفت دل، تا به کی پریشانی
کرده از دل و جانت، ای جهان زیبائی
آسمٰان زمین بوسی، آفتاب دربانی
نیستم چو نامردان، در لباس رعنائی
سرکش و سرافرازم، شعله سان به عریانی
کار من رضی از زهد چونکه بر نمی‌آید
می روم تلافی را بعد ازین به رهبانی
(رضی‌الدین آرتیمانی)

۱۹ دی ۹۳ ، ۱۷:۵۴
مصطفی امینی

گاهی به غم و گهی به شادی
دکان خوشی درش گشادی
هر رخت که بود در خزینه
بر درگه خویشتن نهادی
از خود بخری به خود فروشی
در بیع و شری چه اوستادی
سرمایهٔ ما به باد دادی
با ما تو کجا در اوفتادی
معشوق خودی و عاشق خود
هم عشق و داد خویش دادی
فرزند تو اَند جمله عالم
اسرار تو است هر چه زادی
تو سید عالمی به تحقیق
زآنروی که پادشه نژادی
(شاه نعمت‌الله ولی)

۱۸ دی ۹۳ ، ۱۷:۵۳
مصطفی امینی