الهی!
من کی ام که تو را خواهم!
چون من از قیمت خویش آگاهم.
دل و دوست یافتن، پادشاهی ست!
بی دل و دوست زیستن، گمراهی ست!
گفت، نوشی ست همه زهر،
و خاموشی زهری ست همه نوش!
(خواجه عبدالله)
الهی!
من کی ام که تو را خواهم!
چون من از قیمت خویش آگاهم.
دل و دوست یافتن، پادشاهی ست!
بی دل و دوست زیستن، گمراهی ست!
گفت، نوشی ست همه زهر،
و خاموشی زهری ست همه نوش!
(خواجه عبدالله)
پروردگارا !
دوستان ، احترامم می کنند و تو ، از فاجعه ی درونم آگاهی
بارالها !
عیب های بیشمار من پوشاندی و فضیلت ناچیز را شُهره ساختی
ای پناه سالها تنهاییم !
دستم بگرفتی و دردهایم شنیدی
معبودا !
می دانم که طاقت ویرانی و فنای دل بنده نداری
مگر نه این است که روح جاودان عطایش نمودی
رحیما !
ناتوانم
خسته ام
از خود ، شرم بسیار دارم
و دلِ پریشان ، طاقتش از این همه عصیان ، بریده
حکیما !
وام هایت بلاعوض است و بی منّت
مهندسیت بی بدیل است و بی نقص
جواز تو ، رایگان است و جاودان
هم می بخشایی و هم ضمانت می کنی
کریما !
توان نوسازیم ده
کلبه ی ویرانه ی درونم ، طاقت زلزله های دیگر ندارد
خداوندا !
یا طعام از من بگیر و بمیران
یا مرا در شهر ادب ، منزلی نیکو
آمین .
----------------------------------------
مصطفی