این هستی پای تا بسر، هیچ
خوابی ست مشوّش و دگر هیچ
چند از پی چون و چند آنی
بیهوده مپیچ، هیچ در هیچ
فریاد برای اینهمه پوچ
آشوب برای اینقدر هیچ
یک لحظه و اینهمه هیاهو
فریاد عبث به خیره بر هیچ
این سفره ی رنگ رنگ هستی
نقش ست و نگار، ما حضر هیچ
آن مدّعی رموز هستی
دارد چه خبر؟ _ بگو مگر هیچ
افسون فسانه های موهوم
پا بند چو کودکان بهر هیچ
از من شنوی، مبند هرگز
دل - ای همه هیچ و پوچ، بر هیچ