دوش که آدمیان را خواب در بر گرفته بود، بیدار را مکاشفه ی آفرینش واجب آمد، پس به حالت مستی، از ماده خارج شد و در احوالی شگرف مستغرق نیز هم.
و در این مکاشفه چون به درخت گل رسید، بر فراز قله ایستاده، اسرار نظام خلقت را عیان شده یافت و گفته اند که مرتبت حصول به اسرار حق همان و دهان دوخته شده نیز هم همان.
زین سبب شرح ماوقع گفتن پسندیده نباشد و افشای اسرار نظام نیز هم به همان دلیل قبلی، اولی تر نشاید.
لیکن، بیان مجادله ی بیدار آشفته و شه وسطی، خالی از لطف نباشد هرگز.
واقعه چنین بود که، بیدار، هنگامه ی اشراف بر ساخت آفرینش، همی مشاهدت نمود طبقات مختلفی از مراتب هستی را و دید عجایب خلقتی نیز هم که چون کارگزاران مطیع، بر پیشه ی خویش استوار و در مقصود خود ثابت قدم. پس در میان همین طبقات، اوسط آنان را دید ساختاری منسجم و شکل یافته از ماده و محاط در ناماده که خدم و حشمی از ملائک و درباریان به کارگزاریش مشغولند و در راس ایشان فرشته ای که چون شاهان منصوب، احوال این مرتبت را اداره کردن، وظیفه ی خود دانسته.
پس با تلاشی طاقت فرسا و تدبیری داهیانه، خیل جماعت محافظان و خدم را درنوردیده، بر بالین معطر ایشان، حاضر آمد و مباحثت با حضرتش را شایسته دانسته، سر صحبت باز نمود.
بحث حول قوانین جائرانه و قواعد ناعادلانه بالا گرفت و احوال هر دو پریشان تر زین سبب نیز هم.
بیدار را گلایه ی فراوان بود از این همه قوانین ظالمانه و در راس ایشان قاعده ی تضاد و سهم های نابرابر جمعیت آن کشور ماده از مواهب و امکانات.
مثلا شکوه از این که چرا آسمان و پرواز را به سهم یکسان میان اهلش تقسیم ننموده اند و کبوتر سهمی کمتر از عقاب دارد و گنجشک نیز کمتر از کبوتر ، یا مثلا چرا ساکنان این مرتبت را حول داشته هایشان حصار است و به زندان غار،ایشان را محکوم ، یا مثلا چرا ساکنین عرضش را تکثر بسیار است و زین قاعده، برتری برخی بر برخی دیگر قانون، یا مثلا چرا سفید، سیاه نیست و بد، خوب نیست و قوی، ضعیف نیست و منفی، مثبت نیست و شادی، غم نیست و آبی آسمان، قهوه ای.
و در مقابل، شه وسطی را بود حالت خشم و گلایه از این همه گلایه ی یک مستاجر از پادشاه یک مُلک. زین سبب فرشته را غضب بالا گرفت و با حالت پرخاش به جنگ با بیدار در آمده و مجازات ایشان را لازم دانسته.
بیدار نیز که چون اوضاع را مناسب ندانسته و خطر را در اطراف خویش از این زیاده خواهی ، احساس کرده و لحظه ای خود را امان نیافته، پای بر فرار از دربار گذاشته و با جامه ی مبدّل، تخت را بدرود گفته ...