سفر به انتهای زمین: مردم آتش (ایران)
عنوان مستندی است که به تفصیل مسئله آدمکش بودن حشاشین و حسن صباح را به عنوان بخشی از پشتوانه تاریخی و عقیدتی ایرانیان معرفی کرده و خط داستانی را تا ایران جدید و ضد غربی بودن ایران در زمان حاضر امتداد می دهد...
سفر به انتهای زمین: مردم آتش (ایران)
عنوان مستندی است که به تفصیل مسئله آدمکش بودن حشاشین و حسن صباح را به عنوان بخشی از پشتوانه تاریخی و عقیدتی ایرانیان معرفی کرده و خط داستانی را تا ایران جدید و ضد غربی بودن ایران در زمان حاضر امتداد می دهد...
شب نهم دی ماه را با فرهنگ، به تماشای شیاری نشستیم که یکصد و چهل و سوم بود
شیار 143
هم تداعی خاطرات بود و هم حاوی نکاتی ارزنده
برای من جالب بود، شاید برای بچه های تفحص جالب تر!
تلنگری که جلوۀ رویایی صادقانه داشت در خواب یک سرباز
حالا اینکه چرا، شهید، خواب سربازی که تجربۀ زیسته ای با جنگ ندارد را به خواب فرمانده ای که همرزم ایام دفاع بوده است، برای میهمانی ترجیح می دهد؛ و اینکه چرا فرمانده ای که در ایّام حادثه با همین اعتقادات، روزگار می گذرانده است، اکنون و بواسطۀ گذار ایام، در زمانه حل شده است و رویای سرباز را نمی پذیرد و با انکار، خود را می فریبد، البته خود جای سوال دارد.
امّا ورای این مسائل، برای حقیر، این اثر فاخر، پیام های بسیاری داشت...
میدان مین ؛ معبر ؛ پاکسازی ؛ شیار ؛ عشق ؛ انتظار و ...
تلنگرهایی که هنگامۀ بازگشت از سینما، مدام گوش را نوازش می دادند.
از فرهنگ تا ارشاد ...
راه زیادی نیست ...
ارزش پیاده روی را داشت...
و نمادهای سرمایه داری که نه فرهنگ را می پذیرد و نه ارشاد را تحمل می کند.
و من که شیار 143 را با خود، مدام مرور می کردم
و در مسیر، بارها و بارها، آن شیار را می دیدم ، با این تفاوت که دیگر، خبری از میدان مین نبود و چرخ دنده های سرمایه داری، جای خالی مین های میدان جنگ را، پر کرده بودند، چرخ دنده هایی که سراسر، شیارهای دسترس ناپذیر است و همّت تو را برای فتح آنها، با نیستی بی مانند، پاسخ می دهد...
نمی دانم مختصات آن جنگ چگونه بود که رویا، امکان کشف جسدی را فراهم می ساخت، امّا این را می دانم، که این جنگ، رویا بردار نیست...
آنجا، شیار را می شناختی، مختصاتش را داشتی، منطقه اش را می دانستی و تنها، مشکل تو، میدان مین بود و جهل نسبت به وجود یک نشان!
اینجا، در همهمۀ سرمایه داری، شناخت شیار، برایت دشوار است، گرای مختصاتش کلافه کننده است، وسعت منطقه اش، زیاد و مشکل تو، بیشمار بودن موانع است...
در راه، احساس کردم، می توان در لابه لای مظاهر مدرن، شیارهایی را نیز جست و جو کرد، شیارهایی که دارد آهسته آهسته در تند باد حوادث، به فراموشی سپرده می شود.
شیارهایی که صرفا، فراموش می شوند، امّا هستند و خواهند ماند
شاید، روزگاری بچه های تفحص، آنها را از زیر آوارهای سرمایه داری، بیرون آورند!
تلنگر فیلم، جلوۀ رویایی صادقانه را داشت
امّا، اکنون، همین که بخوابی، بازی را باخته ای، چه برسد به تجربۀ رویایی صادقانه!
من اینطور شیار را فهمیدم ...
به حسینیۀ ارشاد که رسیدم، دیدم بسیجی ها، کمین زده اند. روبروی حسینیه. برایم جالب بود... یک ایست و بازرسی ساده... به هر حال تداوم امنیت، هزینه دارد.
اثر خوبی بود.
یک درد مشترک هم داشت...
درک نشدن جوان ترها توسط بزرگ ترها!
دستشان درست.
می گفت
مردیست
برای تمام فصول
حرف های زیادی داشت
و شخصیتهایی
که پرواز می دادند
ذهن تو را
و تو
ناخداگاه
یاد
چند خیابان
آنطرف تر
می افتادی
در
دهکده ی جهانی امروزیان
دستشان درست...