تشریح مستند A Journey to the Ends of the Earth: People of the Flame : Iran
سفر به انتهای زمین: مردم آتش (ایران)
عنوان مستندی است که به تفصیل مسئله آدمکش بودن حشاشین و حسن صباح را به عنوان بخشی از پشتوانه تاریخی و عقیدتی ایرانیان معرفی کرده و خط داستانی را تا ایران جدید و ضد غربی بودن ایران در زمان حاضر امتداد می دهد...
به بخش هایی از نریشن این مستند دقت کنید:
«سفر من به سوی دره آدمکش ها و قلعه مردی بسیار خطرناک ادامه پیدا می کند...نام او حسن صباح بود، پیر کوهستان. در قرن دوازدهم میلادی که ترک ها به ایران حکومت می کردند و صلیبی ها در اروشلیم بودند، حسن در این میان یک سلاح جدید اختراع کرد. ترور سیاسی ! ، اطرافیان او هر حاکم، شاهزاده یا فرمانده و حتی پادشاه صلیبی را ترور می کردند... حسن شجاعت لازم را در پیروانش با خوراندن حشیش به آن هاایجاد می کرد... عرب ها آن هارا حشاشین می نامند و ما آدمکش (Assasin)»
دیوید آدامز مجری و کارگردان این مستند، از وضعیت کنونی ایران و مقابله امام(ره) و پیروان بسیجی اش معرفی خود را آغاز می کند و در ادامه به آئین زرتشت و سپس حکومت حسن صباح و مقابله آن هابا صلیبیان و ترکان می رسد.
چینش داستان به نحوی است که میان حسن صباح و امام خمینی (ره) و پیروان فدایی هر یک در ذهن مخاطب، نوعی قرابت ایجاد می شود. وی سعی می کند تا این مفهوم را به مخاطبانش تلقین کند که ملت ایران از جنس آتش اند، از طایفه جنیان و ذاتاً «تروریست» هستند.
دیوید آدامز فردی انگلیسی است که با عنوان خبرنگاری استرالیایی، دقیقاً در همان زمانی وارد ایران می شود که جرج بوش، رئیس جمهور وقت آمریکا، ایران را با عنوان «محور شیطانی» خطاب می کند؛ اصطلاحی که در ایران به غلط «محور شرارت» ترجمه شد.
او در این سفر، به دور تا دور ایران سفر می کند. دیوید آدامز در این مستند مغرضانه، تلاش می کند که این مفهوم را به مخاطب القاء کند که ریشه تروریسم، در روح ایرانی است و ایرانیان بالذات تروریست هستند: «... من در این مستند شما را به سرزمین تروریسم می برم، با من همراه شوید!»
در اصفهان، وارد یک زورخانه می شود و پس از شرح آیین پهلوانی و داستان رستم، با پیرمردی نحیف کشتی می گیرد و در این کشتی، پشت او را به خاک می مالد. او با این کار القاء می کند که ادامه تاریخ پهلوانی و رستم اینها هستند که اگر با آن ها رو در رو کشتی بگیریم، حتماً آنان را به زمین خواهیم زد. اما این مردم نامردند و از پشت خنجر می زنند.
در واقع تحریف محتوایی از اینجا آغاز می شود، سپس به قلعه الموت می رود، جایی که به زعم او یکی از ریشه های تروریسم است. توضیح می دهد که حسن صباح در این محل تروریست تربیت می کرده و به همه عالم می فرستاده است. و ادامه می دهد که اکثر شخصیت های بزرگ تاریخ را اینها کشته اند. به عنوان مثال ادعا می کند که فرمانده سپاه صلیبی را در بدو ورود به دمشق، تروریست های حسن صباح از پای در آورده اند. او به این بهانه توضیح می دهد که تروریسم انتحاری از اینجا آغاز می شود، تروریستی که خود را می کشد تا دشمن را نابود کند، همان فداییان حسن صباح اند.
وی ادعا می کند که حسن صباح، پس از تخدیر یارانش به وسیله «حشیش»، عده ای دختر خوش صورت را به آنان نشان می داده است و می گفته که اینها حوری اند و به وصال اینها نمی رسید، مگر این که بروید و مأموریت های محوله را انجام دهید.
یکی دو نفر از افرادش را هم از آن بالا به پایین می انداخته است تا به نوعی اثبات ایمان افراد به سخنانش را به نمایش بگذارد. بقیه هم خونشان به جوش می آمده است و می رفتند و هر تروری را که دستور می داد، انجام می دادند.
دیوید آدامز در این مستند به زعم خود سقوط را باز سازی می کند. او به صورت نمایشی سایه افراد به اصطلاح تروریست را بر روی کوه نشان می دهد و به مخاطب می گوید: «به شما نشان می دهم وقتی می گویم فداییان حسن صباح به امر مولا و مرشدشان خودشان را از بالا می انداختند، پایین؛ یعنی چه...» جالب اینجاست که میراث فرهنگی، حتی اجازه بازدید از بسیاری از قسمت های قلعه، همانند سنگرهای دیده بانی را به شما نمی دهد، اما این شخص به راحتی به دیوارهای یک لوکیشن تاریخی میخ می کوید، طناب آویزان میکند و با راپل پایین می آید.
در طی این مسیر، او سعی می کند تا با دوربین حس سقوط افراد حسن صباح را ایجاد کند و با این بازسازی، به مخاطب القاء می کند که تفکر تروریستی شیعه ایرانی این قدر هولناک است.
اسماعیلیه فرقه ای ناقص الایمان است که در عهد اسماعیل، پسر امام جعفر صادق (ع) متوقف شدند و توفیق قبول ولایت امام هفتم (ع) را پیدا نکردند. اما باید به این نکته توجه داشت که اسماعیلیه یکی از دیوارهای محافظ ایران در مقابل افراط و تفریط عباسیان و سدی در برابر سپاه صلیبی بودند. این فرقه به شدت اهل علوم غربیه بودند و از این امکان در انجام دادن مأموریت ها استفاده می کردند. داستان مشهور دستور حسن صباح به پیروانش و سقوط آن هااز صخره عظیم چند هزار متری به امید بهشت، از این منظر مخدوش است.
اگر هم افراد حسن صباح به این کار دست زده اند، به دلیل تسلط بر علوم غربیه بوده است، شاید شبیه به کارهایی که در عصر ترانس مدرنیسم، افرادی همچون کریس انجام می دهند.
مستند ساز در ادامه به دهکده کندوان می رود و استدلال می کند که اگر انسانی تروریست نباشد، آیا در این دخمه های سنگی و بین عقرب و جانوران زندگی می کند؟
لوکیشن بعدی وی آتشکده چک چک یزد است، در آنجا در حالی که مراسم آیینی عده ای از هموطنان زرتشتی را به دور آتش با بازتاب نور در چهره شان نشان می دهد، می گوید که ایرانی ها 1400 سال دروغ گفته اند که ما مسلمان شده ایم. اینها همان زرتشتی های قبل از اسلام هستند و این قلب پنهان ایران امروز است.
او در ادامه توضیح می دهد که «آیین زرتشتی، یعنی آیین «نهان روشی» که پیروانش دور آتش جمع می شوند، مراسم آیینی انجام می دهند و برای دنیا نقشه می کشند. در حال حاضر هم بر خلاف ادعای اسلام پذیری، باز هم دور آتش جمع می شوند، ذکر می گویند، شور می گیرند و در این وضعیت، به خلسه ای می روند که هر کاری می توانند انجام دهند. این خلسه همان قطب باطنی است که شما نمی بینید و ما آن را به منظر آورده ایم.»
در مورد موضوع جعل تاریخ تروریسم و نسبت دادن آن به ایرانیان ، سری چهار قسمتی تروریستی ماورایی «ارباب آروزها» (Wishmaster) است. داستان درباره یک جن است که در ایران باستان و بر اساس ادعای فیلم، در زمان زرتشت فتنه عظیم دخانی ایجاد می کند و ایران از فتنه آن شب زده می شود و در تاریکی کامل فرو می رود. این جن ایرانی که لیبرال مسلک است و به قربانیانش اجازه انتخاب می دهد، در مواجهه با قهرمانی می گوید: «یک آرزو بکن!» و قربانی هر آرزویی بکند، بر مبنای همان آرزو مسخ و نابود می شود.
فیلم با نمایی از یک آزمایشگاه آغاز می شود و زرتشت را نشان می دهد که در حال ساختن سنگ باطل السحر برای رفع فتنه جن از سر مردم ایران باستان است. در این فیلم نشان می دهد که حتی مغان ایران که مردان دینی آن روزگار بودند هم جن زده شدند و بلاهای عجیب و غریب بر سر آنان آمد.
در نمایی دیگر، فردی را نشان می دهد که به سمت دیوار تخت جمشید پرت می شود و به نقش بر جسته مبدل می گردد، یعنی فیلم ادعا می کند که تمام نقش برجسته های تخت جمشید همین موجودات جن زده هستند که بر اثر طلسم به سنگ و نقش برجسته جماد، نبات، حیوان و انسان تبدیل شده اند.
زرتشت به شهر می آید و به دنبال رد این فتنه ها، به بارگاه پادشاه ایران می رسد و جن اصلی را می بیند که بالای سر پادشاه ایستاده است و او را به آرزو کردن درباره حکومتش تشویق می کند. زرتشت در حالی که پادشاه را از آرزو کردن منع می کند، با جن درگیر می شود و پس از خواندن وردی به زبان سانسکریت، جن و اتباعش را در داخل سنگ باطل السحر زندانی کرده و آن هارا در مجسه اهورا مزدا جاسازی می کند.
هزاران سال بعد، در سکانسی با زیر نویس (America Present Time) صحنه انتقال مجسمه اهورا مزدا به موزه نیویورک را نشان می دهد. نکته جالب توجه این است که اساساً اهورا مزدا در آثار باستانی ایران مجسمه ندارد. مجسمه با سهل انگاری کارگری دائم الخمر سقوط می کند و سنگ باطل السحر از درون آن به بیرون پرتاب می شود.
کارگری این سنگ را پیدا می کند و به تصور جواهر آن را در بازار سیاه می فروشد. سنگ چند دست می گردد و به دست یک محقق می رسد و در آزمایشگاه، هنگام آزمایش برای تشخیص قدمت آن، جن از درون آن رها می شود. این جن شبیه به عاملی تروریستی در آمریکا رفتار می کند و جدا از مسخ و کشتار انسان ها، در دهه 90 هواپیمایی را ساقط می کند.
یک دختر جوان آمریکایی به دلیل صفاتی که دارد، می تواند باطل السحر این جن ایرانی شود. چاره هم آن است که آن سنگ شکسته شده ساخته زرتشت که تنها زندان اوست، باید دوباره پیدا شود. در واقع این چهارگانه روایت ورود موجی از روح شیطان پرستی و تروریسم ماروایی به آمریکاست، آن هم از سرزمین وحدانیت، از سرزمین ایرانیان شیعه، از جایی که مردمانش هیچگاه بت پرست نبوده اند.
اینها بخشی از نگاه غربی ها به موضوع تروریسم و شرق و علی الخصوص ایران است.
در منظر غرب داستان از میانه، شروع و مغلوط بیان می شود و ایران نه عامل تروریستی (معمولاً در فیلم های تروریستی، عوامل عمل کننده اعراب هستند) که خود شیطان یا ستون فقرات لشکر شیطان است که از شرق می آید.
---
** برداشت از ماهنامه مطالعات سیاسی "راه نما" **