ای خوشا بیگانه ای
چهارشنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۳، ۰۶:۰۶ ب.ظ
در طواف شمع می گفت این سخن پروانه ای
سوختم زین آشنایان ، ای خوشا بیگانه ای
بلبل از شوق گل و پروانه از سودای شمع
هر کسی سوزد بنوعی ، در غم جانانه ای
گر اسیر خطّ و خالی شد دلم ، عیبم مکن
مرغ جائی می رود ، کآنجاست آب و دانه ای
پادشه را غرفه آبادان و دل خرّم ، چه باک ؟
گر گدائی جان دهد در گوشه ی ویرانه ای
کی غم بنیاد ویران دارد ، آنکش خانه نیست ؟
رو خبر گیر این معانی را ، ز صاحب خانه ای
عاقلانش باز زنجیر دگر بر پا نهند
روزی ار زنجیر از هم بُگسلد دیوانه ای
این جنون ، تنها نه مجنون را مسلم شد بهار
باش کز ما هم فتد اندر جهان افسانه ای
( استاد ملک الشعرای بهار )
۹۳/۰۱/۰۶