ای کاش
کاش راه زندگی در پای دل خاری نداشت
یا که چون دارد ، فراز و شیبِ دشواری نداشت
کاش از پا در نمی افتاد ، هر سو رهروی ست
یا که تا سر منزل خود ، راه بسیاری نداشت
کاش خیلِ دلبران ، پنهان نمی کردند روی
یا که چشم بیدلان ، حاجت به دیداری نداشت
کاش از روز نخستین ، خار زار این وجود
روزنی از دیده ی حسرت ، به گلزاری نداشت
کاش جان پاک ، با این خاکدان خو می گرفت
یا که اصلا شهر ما ، دکّان خمّاری نداشت
کاش هر باطل نمی شد عرضه بر افهام خلق
یا متاع کفر و دین ، هر یک خریداری نداشت
کاش واعظ ، لب فرو می بست از گفتار نیک
یا خلاف آنچه گوید ، زشت کرداری نداشت
کاش از خوی پزشکان بود کمتر جلب مال
یا که جمع بینوایان ، هیچ بیماری نداشت
کاش فکر بیش و کم ، در مغز انسانی نبود
یا که بار زندگانی ، هیچ سرباری نداشت
کاش چشم و گوش هر کس بر حقایق باز بود
تا که دیگر ، علم و دین پوشیده اسراری نداشت
کاش هر کس دعوی اسلام و ایمان می نمود
از نفاق و کفر پنهان ، بسته زُنّاری نداشت
کاش هر گندم نمای جو فروش از هر کنار
در میان شهر کوران ، گرم بازاری نداشت
کاش چشم نیم مستی ، هوش از الفت می ربود
تا که با سود و زیان دیگران کاری نداشت
الفت اصفهانی