دو بال انسان!
در اینجا می خواهم به یک اصل کلّی که هم برای مردها و هم برای زن ها مفید است اشاره کنم و آن اینکه انسان با دو بال حرکت می کند. یکی بال آگاهی است. انسان بی خبر جاهل اصلا از محیط خودش آگاه نیست، اصلا نمی داند چه می گذرد. او به افق حیوان بلکه به افق جماد نزدیک است. اصلا نمی داند چه خبر است. انسان اگر بخواهد حرکت کند باید آگاه باشد و بداند، باید بفهمد و درک بکند، باید عالم باشد و با دانش آشنایی داشته باشد، با انواع دانش ها از آن جمله دانش اجتماعی. آدم بی خبر و نا آگاه کور است. آدم کور چه حرکت تندی می تواند بکند؟ آدمی که از چشم ظاهر محروم است، وقتی در خیابان راه می رود می بینید با چه احتیاطی عصایش را به زمین می زند و قدم بر می دارد؟!
ولی همان آدم اگر چشم داشته باشد، با چه سرعتی در خیابان حرکت می کند؟ بصورت مارپیچ از لای ماشین ها خودش را رد می کند در حالیکه یک آدم کور، اگر بخواهد از یک طرف خیابان به طرف دیگر آن برود، نمی تواند مگر دیگری دستش را بگیرد. مستبدها و استعمارگرها سالهای زیادی از بی خبری مردم استفاده می کردند. مردم ناآگاه و بی خبر بودند، هر کاری دلش می خواست می کرد، هر جنایتی مرتکب می شد، اگر جنایتی در یک شهر مرتکب می شد شهر دیگر خبردار نبود و در خود آن شهر هم یک عده متوجّه می شدند و یک عده متوجّه نمی شدند. استعمار غرب سالها بلکه قرن ها کوشش می کرد در بی خبر نگه داشتن مردم. تا مردم بی خبر بودند خیال او راحت بود. مَثَل معروف می گویند: دزد دشمن مؤذن است. چرا؟ چون مردم تا خوابند دزد می تواند دستبرد بزند ولی وقتی که مؤذن رفت بالای مناره و فریاد کرد: الله اکبر الله اکبر، خواب آلوده ها بیدار می شوند. وقتی بیدار شدند دزد دیگر نمی تواند دستبرد بزند. دزد در حال خواب و در تاریکی می تواند دستبرد بزند نه در بیداری و نه در روشنایی...
...
مردم را برای همیشه نمی شود نا آگاه نگه داشت. گذشته از این خود پیشرفت و توسعه تمدن خواه ناخواه منجر به یک سلسله بیداری ها می شود. ماشین چاپ که اختراع شد، مطبوعات خواه ناخواه زیاد می شود. استعمار چه بخواهد چه نخواهد، افکار پخش می شود. و انواع وسایل ارتباطی دیگری که هست. این بود که به فکر نیرنگ دیگری افتادند و آن اینست که آن بال دیگر را خراب کنند.
بال دیگر چیست؟ بال اراده، بال احساس شرف و کرامت ذات و اینکه من انسان هستم، بال اخلاق. تا وقتی که مردم جاهل بودند، برنامه ی فاسد کردن انسان ها از نظر اخلاق، چندان برای استعمار مطرح نبود، نیازی به آن نبود. ولی از روزی که دیدند آگاهی تدریجا دارد پیدا می شود، نمی شود جلوی آگاهی را گرفت و مردم را برای همیشه در بی خبری گذاشت، گفتند حالا وقت این است که آن بال دیگر را از مردم بگیریم و آن، بال اخلاق، بال پاکی و طهارت است. اینجا بود که به مسئله ی اشاعه ی انواع فساد اخلاقها بعنوان یک مخدّر و یک امر تخدیر کننده پرداختند ولی این مسئله را به این نام نمی گفتند، همان را بنام تمدّن می گفتند، بنام پیشرفت، بنام آزادی.
بنام تمدن و پیشرفت و آزادی، از راه فساد اخلاق، بی حسی ایجاد کردند. انسان اگر عالم و آگاه هم بشود، وقتی که خلقش، روحیه اش فاسد شد، نه تنها آن آگاهی به سود خودش و جامعه اش نیست، بلکه همان آگاهی بیشتر به زیان جامعه اش تمام می گردد. می شود: «چو دزدی با چراغ آید، گزیده تر برد کالا».
تا روزی که دزد نبود، چراغ نداشت، از روزی که چراغ پیدا کرد دزدش کردند که از آن چراغ به نفع دزدی استفاده کند.
این یک برنامه ای بود که اشخاص آگاه متوجّه آن بودند.
---
پیرامون جمهوری اسلامی، شهید مطهری، صص 52-56