سردار هم دل دارد - مصطفی امینی
هنگامیکه
سرداری
سروده ای می خواند
شعری زمزمه می کند
و یا از عشق و اتحاد و صلح می گوید
امیدوارتر می شوم
شاید
روزی نه چندان دور
شاخه گلی نیز
در دستانش بیابم
عزم ملاقاتی
در گامهایش ببینم
شوق دیداری
در دیدگانش احساس کنم
و عشقی را که
کینه ها را
حصرها را
حبس ها را
برطرف سازد
هرگز
فراموش نمی کنم
روزی را که
در نهایت خشم
بر سر دار
فریاد برآوردم:
( چرا چنین می کنید؟ )
و دیدم
حلقه ی اشک را
در دیدگانش
در حالیکه می گفت:
( من نیز دل دارم )
آری
می خواهم
چنین
دلخوش باشم
آرزو کنم
و جور دیگر ببینم
آی آدم ها
نا امیدم مکنید
حتی اگر می دانید
که آن سردار
که سر دارد
دل ندارد
بگذارید
در خیال خویش
دلخوش باشم
شاید
در همین نزدیکی
دیدم
دار
سرم را دارد
می خواهم
تا آنروز
خیال کنم
سردار هم
دل دارد
مثل من
که سر دار هم
دل دارم
پس نگویید
که سردار
دل ندارد
می خواهم
بر این خیال بمانم
که او نیز
دل دارد
حتی
اگر
در باورتان
این، یک دروغ بزرگ باشد...