عارفانه ای از وصال شیرازی
سه شنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۳، ۰۷:۱۱ ب.ظ
از سر کوی تو گیرم که روم جای دگر
کو دلی تا بسپارم به دلارای دگر؟
عاقبت از سر کوی تو برون باید رفت
گیرم امروز دگر ماندم و فردای دگر
مگر آزاد کنی ور نه چو من بنده ی پیر
گر فروشی، نستاند ز تو مولای دگر
عاشقان را طرب از باده ی انگوری نیست
هست مستان ترا، نشئه ز صهبای دگر
ما گدایی در دوست، به شاهی ندهیم
زانکه این جای دگر دارد و آن جای دگر
گر به بتخانه ی چین، نقش رُخت بنگارند
هر که بیند نکند میل تماشای دگر
راه پنهانی میخانه ندانند همه کس
جز من و زاهد و شیخ و دو سه رسوای دگر
دل فرهنگ ز غمهای جهان خون شده بود
غم عشق آمد و افزود به غمهای دگر
۹۳/۰۵/۲۸