عجز و نیاز - صائب تبریزی
شنبه, ۹ فروردين ۱۳۹۳، ۱۱:۲۶ ق.ظ
در هیچ پرده نیست ، نباشد نوای تو
عالم پر است از تو و خالی ست جای تو
هر چند کائنات گدای در تو اند
یک آفریده نیست ، که داند سرای تو
آیینه خانه ایست پُر از ماه و آفتاب
دامان خاک ، تیره ز موج صفای تو
هر غنچه را ز حمد تو جزوی ست در بغل
هر خار می کند به زبانی ثنای تو
عمر ابد که خضر بُوَد سایه پرورش
سروی ست پُشت بر لب آب بقای تو
یک قطره اشک سوخته ، یک مُهره یِ گِل ست
دریا و کان نظر به محیطِ سخای تو
در مُشت خاک من چه بود لایق نثار
هم از تو جان ستانم و سازم فدای تو
عام ست التفات کُهن خِرقه ی عقول
تشریف عشق ، تا به که بخشد عطای تو ؟
غیر از نیاز و آز ، که در کشور تن است
این مُشت خاک تیره چه سازد فدای تو
صائب چه ذرّه است و چه دارد فدا کند
ای صد هزار جان مقدّس فدای تو
۹۳/۰۱/۰۹