قلم شکسته

هر آنچه عنایتی بوده است و امانتی ، دلنوشته ای و حکایتی ، شعری و شماتتی ، بیان می گردد بی هیچ مزد و منّتی

قلم شکسته

هر آنچه عنایتی بوده است و امانتی ، دلنوشته ای و حکایتی ، شعری و شماتتی ، بیان می گردد بی هیچ مزد و منّتی

قلم شکسته
مصطفی امینی «بیدار»

مالک و مدیرعامل هلدینگ بیدار

صاحب امتیاز و مدیرمسئول:
1- آژانس خبری بین المللی ایصال نیوز
2- ماهنامه اقتصادی سیاسی نهضت
3- آژانس خبری محلی نجف آباد نگار

مالک و مدیرعامل شرکت‌های:
1- بهساز قامتان بیدار
2- جوانه سبز رها
3- آسمان خراشان بیدار
4- داده کاوان ژرف اندیش
5- مرکز کارآفرینی و شتابدهنده بیدار
6- مرکز فنی ارتوپدی بیدار

صاحب امتیاز و مدیرمسئول انتشارات قلم شکسته
صاحب امتیاز و مدیرمسئول کانون آگهی و تبلیغات ارمغان نو

کارآفرین و فعال اقتصادی بخش خصوصی
شاعر، نویسنده و مترجم
یک علامه ای در ابتدای مسیر زندگی

دانشجو و دانش آموخته در رشته های
1- جامعه شناسی
2-روانشناسی
3- روزنامه نگاری
4- مطالعات فرهنگی و رسانه
5-حقوق

ایمیل: mostafaamini1990@gmail.com
نویسندگان

عیش معنوی؛ مصطفی امینی

چهارشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۳، ۰۲:۴۲ ب.ظ

آن شبی که مرا طبع پروا نبود 
همان ماه رویی که دل را ربود
بیامد به دیدارم و تازه دیدار کرد 
به خندی دلم را ز خود زار کرد 
هوایش نفس در سرم تازه شد
به می، حال، بیدار و آشفته شد
در اوهام هنگامه ی گفت و گو 
به آغوش او ، کرده دل بود خو 
چنان عشوه می آمد آن ماه رو
که بیدار ، طاقت برید از سبو 
سبو بر زمین شد روان و شکست 
بدین میمنت، شور بر جان نشست 
زبان از حصار حیای درون 
رها گشت و بانگی برآمد ز خون 
که ای ماه رو، طاقتم برده ای
ز هجرت دلم را تو آزرده ای 
دلم در هوای تو بیچاره شد 
از آن مأمن امن، آواره شد
بیا و مرا بوسه ای ناب ده 
حیاتی نباتین در این آب ده
در این خلوتی که به جز ما دو نیست 
جز آغوش تو یار من کیست؟ چیست؟
بیا و به آغوش دلچسب خویش 
رهایم کن از دین و دنیا و کیش
به ناگاه آن ماه رو خنده کرد 
و من را از آن گفته شرمنده کرد 
بگفتا که ای یار شیرین زبان 
خوش آهنگ و خوش نقش و زیبا بیان 
بیا بوسه ای گیر و کامی بده 
مرا زان مِی خویش، جامی بده 
وجودم به وجد آید از شوق تو 
مترس ای وجودم، وجودم ز تو 
تو را آفریدم برای خودم 
برای خودم آفریدم خودم 
از این رخصت یار خوش رویِ ماه 
رها شد دلم از میاه و سیاه 
به آغوش او دل گرفتار شد 
و از آن کام، جان ترک اغیار شد
فنا شد دلم در وجود اله
ندیدم جز آن مست بالین ماه
به تا صبح آغوش او بود و من 
پناهنده ای مست و عیشی کهن 
به جانش که جانم از او آمده 
از آن عیش، جانم به حال آمده
الا محتسب ای نگهبان شرع 
خداوندگار اصولین و فرع 
ز کفرم مپندار این عیش و نوش 
که کافر کجا علم دارد به توش
چرا وهم کردی که خاص تو است
خدایی که معبود ناس تو است 
الهی که بخشید از جان خویش 
و بنهاد بر بنده ها، خویش و کیش
خدایی که خیر است مطلق نشان
به حکمت هدایت کند انجمان 
کجا، کی تواند که ظالم شود
به ناحق میانشان مظالم شود
شگفتا که وصلش چه جانانه بود
و کامش عجب کام مستانه بود 
مرا شوق آن شب چنین شور شد 
کز آن عیش، این شعر در صور شد

"مصطفی امینی"

۹۳/۰۸/۲۱
مصطفی امینی

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.