می مانی یا می روی؟!
در چیستی مرگ! تلاشی بین دو شیپور؛ نزاعی بین دو دمنده! لحظاتی پی در پی!
هنگامیکه اصطلاحا به ملاقات مرگ می رویم؛ تفاوتی ندارد، متلاشی شود جسم، در بستر بمیریم، یا بواسطه ی هر حادثه ای امکان زیست مادّی فراهم نباشد، پس از به اصطلاح جان کندن، چنین می شود:
ابتدا، به اندازه ی یک صدا، درنگ یا لحظه، نیست می شویم؛
سپس در "یک کل به هم پیوسته"، در کالبد جسم، خویشتن را احساس می کنیم.
صدایی به گوش نمی رسد، چیزی دیده نمی شود، لیکن در حالتی رویا گون، احساس می کنیم همه چیز را ولی پاسخی که آنان توانند فهمید صادر نتوانیم نمود!
پس از آن، آن کل به هم پیوسته، تلاش می کند، کارکردهای اجزاء جسم را بهره ببرد، تلاش می کند، اراده می کند، امّا نمی شود، مثلا تلاش می کند دست را بلند کند، امّا نمی شود، چرا که بدن به هر ترتیبی، امکان زیست را از دست داده است (خواه موقّت، خواه ... ) ، آن کل به هم پیوسته ی هوشیار، بسیار تلاش می کند، امّا نمی شود، خودش را سرزنش می کند مثلا می گوید" ای وای، چرا همچین شد" ، امّا نمی شود، به اندازه ی لحظه ای، درون آن کالبد محصور، به شبه رویایی احساس می کند، امّا نمی شود.
سپس، دوباره، به اندازه ی یک شیپور، درنگ یا لحظه، نیست می شویم، گویی مکنده ای ما را می مکد، تلاش می کنیم از کالبد خارج نشویم، امّا او ما را می مکد، آن کل به هم پیوسته را می مکد، این درنگ و نیستی دوم، لحظه ای به طول می انجامد.
به اصطلاح نزاعی که میان کالبد و مکنده روی می دهد.
پیروز این مبارزه، سرنوشت ما را معین می سازد. اغلب، مکنده پیروز این میدان است.
بعضا، بستگان در تلاش اند برای به اصطلاح نجات ما! دستگاه های پزشکی، اطبّا!
اگر بازگردیم، به اندازه ی نفخ یا لحظه ای نیستی و سپس ادامه ی حیات مادی با شروع تدریجی هوشیاری!
( آنسوی این مبارزه هم همین است، آنطرف هم تدریجا میفهمیم چه خبر است )
اگر امکان فراهم نشود، درنگ و نیستی دوم ، به هنگامه ی تلاش دوم مکنده، از کالبد خارج می شویم و این اخراج را گویی احساس می کنیم،آنگاه لحظه ای نیست می شویم!
سپس گویی دمنده ای ما را به ناکجاآباد پرتاب می کند، در هستی حل می شویم، موعد مرحله ای دیگر از تکامل، احساس رهایی، ارضاء و سبکی.
هنگامیکه بستگان در حال خدایش بیامرزاد گفتن هستند!
و اینها همه در چهارچوب قوانینی تغییر ناپذیر، روی می دهد...
مرگ را حالی به حالی شدن یافتی ای شیخ ...
الله اعلم .
ارادتمند