نصرت الله نوحیان
به دردی که زخمش پدیدار نیست
به زخمی که با مرهمش کار نیست
به جوش و خروش خُم پر شراب
به مستان از نشئه، در پیچ و تاب
به مینای بشکسته بر دست مست
به مستی که مالد، به دیوار دست
به پشت کمانیّ و پر پیچ تاک
که عمری نشسته ست بر روی خاک
به آئینه ی قلب رندان پیر
به پیران میخواره ی سر به زیر
به رند نظر باز بی نام و ننگ
که زد شیشه ی شرم و عفّت به سنگ
به لبخند جامی، که شد پر ز خون
به اندوه پیمانه ی واژگون
به بدمستی باده خوار فکار
به مخموری صبح شب زنده دار
به ته جرعه هایی که شد سهم خاک
به افشرده ی پاک و جانبخش تاک
به لبهای مینای صهبا فشان
به زر ریزِ سر پنجه ی زر فشان
به جام تهی از شراب رنود
به صهبای سرخ و به جام کبود
به چرخشت، آن حجله ی دُخت تاک
به تاک، آن برومند فرزند خاک
به لبهای پُر خون ساغر قسم
به می بهتر از جمله بهتر قسم
به رنگ دل انگیز صهبا قسم
به آب حیات گوارا قسم
به خورشید رخشان و تابنده ماه
که روز است؛پایان شام سیاه.