قلم شکسته

هر آنچه عنایتی بوده است و امانتی ، دلنوشته ای و حکایتی ، شعری و شماتتی ، بیان می گردد بی هیچ مزد و منّتی

قلم شکسته

هر آنچه عنایتی بوده است و امانتی ، دلنوشته ای و حکایتی ، شعری و شماتتی ، بیان می گردد بی هیچ مزد و منّتی

قلم شکسته
مصطفی امینی «بیدار»

مالک و مدیرعامل هلدینگ بیدار

صاحب امتیاز و مدیرمسئول:
1- آژانس خبری بین المللی ایصال نیوز
2- ماهنامه اقتصادی سیاسی نهضت
3- آژانس خبری محلی نجف آباد نگار

مالک و مدیرعامل شرکت‌های:
1- بهساز قامتان بیدار
2- جوانه سبز رها
3- آسمان خراشان بیدار
4- داده کاوان ژرف اندیش
5- مرکز کارآفرینی و شتابدهنده بیدار
6- مرکز فنی ارتوپدی بیدار

صاحب امتیاز و مدیرمسئول انتشارات قلم شکسته
صاحب امتیاز و مدیرمسئول کانون آگهی و تبلیغات ارمغان نو

کارآفرین و فعال اقتصادی بخش خصوصی
شاعر، نویسنده و مترجم
یک علامه ای در ابتدای مسیر زندگی

دانشجو و دانش آموخته در رشته های
1- جامعه شناسی
2-روانشناسی
3- روزنامه نگاری
4- مطالعات فرهنگی و رسانه
5-حقوق

ایمیل: mostafaamini1990@gmail.com
نویسندگان

تعارض های بین نسلی و درون نسلی مان، از حد گذشته اند، مربّی! 
-------------------------------------------------------------------------
اگر اشتباه نکنم، شانزده ساله بودم (هشت، نه سال پیش) 
فعالیت فرهنگی اجتماعی بسیاری داشتم. 
مدیری بود. انقلابی بود، جنگ رفته، اسارت کشیده، جانباز و پیشکسوت. 
با من مشکل چندانی نداشت امّا به افراد مجال فعالیت نمی داد. پیر مردها را دور خود جمع کرده بود. اصلاً جوانان را به حساب نمی آورد. رفتارش حرف و حدیث زیاد داشت. 
بسیار مشاهده می کردم افرادی را که در مقابلش زبان ستایش داشتند و در غیابش زبان شکوه و شکایت. 
کاری به حرف و حدیث ها نداشتم، امّا می دیدم که به دیگران، به افکارشان، به نوآوری هایشان، بهایی نمی دهد. از آن مدیرهای چندین و چندسالۀ مادام العمر! 
...
شنیده ایم که دست بالای دست بسیار است. مسئول بالادستی هم داشت که بسیار با حقیر صمیمی بود. شده بودم مشاور پشت پرده اش! 
آرامش مطلوبی حاکم بود، کشمکش ها را دیکتاتورمآبانه می خواباند امّا تنش های افراد با مدیر بالا گرفته بود. من نیز معتقد به تغییر بودم. می گفتم باید برود، کارها را باید به دست جوانترها سپرد. مسئول بالادستی موافق تغییر نبود، می گفت نمی توانیم، هزینه دارد برایمان، باید تدریجاً انجام بشود!
پافشاری کردم. گفتم با مسئولیت خودم. متعهد شدم، گفتم باید برود. قرار بر این شد که هزینه های رفتنش را بر عهده بگیرم، تغییر انجام شود، آهسته آهسته فاصله بگیرم و بروم درس بخوانم... 
کمی دشوار بود، امّا شد... 
...
چشمتان روز بد نبیند. مدّتی از این تحول گذشت. امورات به جوانان سپرده شده بود. من نیز علی الظاهر در حاشیه بودم. سرگرم مطالعه و درس. 
آنجا دیگر روی آرامش به خود ندید. تنش های دائمی و کشمکش های فرسایشی بالا گرفته بود. به طور مثال، اگر سمتی قرار بود به کاندیدایی داده شود، دعوایی می شد بین جوانان، یکی می گفت: من از سابقونم؛ دیگری می گفت: فعالیت من بیشتر بوده است، حسابی برای هم می زدند!، تئوری توطئه ترفندی شده بود برای اشغال پست های بی ارزش. 
هر کدام هم که مسئولیت را بر عهده می گرفتند، دیگران به هر روشی هم که شده بود، زحمتش را زایل می کردند.
خلاصه تا مدّتی، رو سیاه شدیم، آن بالادستی هم مدام می گفت: دیدی گفتم خراب می شود. چند سالی این وضع بود. هنوز هم دورادور از دوستان می شنوم که در بر همان پاشنۀ کشمکش می چرخد. 
چند باری به پیرمرد خاطره مراجعه کردم. گفتم خطای من بود. طلب حلالیت جستم. حتّی پافشاری می کردم که بازگردد. امّا حاضر نبود. می گفت«دیگر نمی آیم، چرا حلالیت، من به تو مدیونم، تازه فهمیدم باید زندگی کنم، به زندگیم برسم، به خانواده ام، عمری برای این ... ها بیهوده کار کردم، مدیون تو ام» - اینها را در ظاهر می گفت، مشخص بود دلش شکسته است - 
... 
آری؛ به این دلیل است که از پیرمردهای دنیای سیاست دفاع می کنم. 
شده ام مار گزیده ای که از ریسمان سیاه و سفید هم می ترسد. 
خود نیز زخم خورده ام، "آنجایی که پیرمردها گفتند جوانانی که درس می خوانند هنوز زود است" . 
امّا چه کنم. 
از این طرف نیز ما در جوانیمان مشکل داریم. بعضاً تنشها را در انجمن های اینجایی و آنجایی می بینم و می شنوم. 
نفاق ها را. برای هم زدن ها را. به هم زدن ها را. خنده های تقلبی را ...
دلیل دفاع من از حضور پیرمردها صرفاً همین است، آدم این و آن نیز نبوده ام و نخواهم بود. البته پیرمردها نیز باید آهسته آهسته کار را به جوانان بسپارند، برای رفتن آماده شوند و روزگار بعد از خودشان را نیز در نظر بگیرند.
بالاخره باید جایی باشد تا این همکاری های گروهی سامان یابد، تنش ها به مرور زمان تقلیل یابند و کار تیمی در این وانفسای رقابت، با رفاقت انجام شود؛ 
تحزّب، از این منظر، نیاز حیاتی ماست، کارمان می لنگد، صندلیهای پستی را تخت پادشاهی می نگریم، در کار گروهی مشکل داریم، در رزومه ها گیر کرده ایم، مدعیان بی خبر شده ایم، شبکه های مجازی نیز شده اند مزید بر علّت. 
اینها برای جامعه اصلاً خوب نیست!
... 
حالا هی بروید بگویید «ظن ما بر این است که فلانی غرب گراست...» 
درد است ... درد... 
(با احترام - م.ا)

۹۴/۰۲/۲۵
مصطفی امینی

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.