(وجیه ابوبکر) - معروف به (ابن الدهان نحوی واسطی)، مردی نابینا بود.
او از فقیهان حنبلی مذهب بود. سپس حنفی شد و چون سمت تدریس در نظامیه یافت و شرط واقف آن بود که در آنجا تنها، شافی مذهبان درس گویند، شافعی شد!
"کشکول"
(وجیه ابوبکر) - معروف به (ابن الدهان نحوی واسطی)، مردی نابینا بود.
او از فقیهان حنبلی مذهب بود. سپس حنفی شد و چون سمت تدریس در نظامیه یافت و شرط واقف آن بود که در آنجا تنها، شافی مذهبان درس گویند، شافعی شد!
"کشکول"
یکی از زاهدان خواست همسر خویش را طلاق دهد.
او را گفتند: عیب او چیست؟
و او گفت: کسی هست که عیب زن خویش گوید؟
چون او را طلاق گفت و با دیگری همسر شد، گفتند: اکنون بگوی!
گفت: او زن دیگری است و مرا با او کاری نیست.
"کشکول"
رسم و آیین، پادشاه همه است!
همه چیز، نسبی است!
نسبیت باور!
------------------------------------
هنگامیکه داریوش، پادشاه ایران بود، یونانیانی را که به بارگاهش آمده بودند فراخواند و از آنان پرسید که در برابر خوردن گوشت پیکر بی جان پدرانشان، چه می خواهند. آنها پاسخ دادند که به هیچ بهایی در این جهان، این کار را نخواهند کرد. آنگاه داریوش در پیش یونانی ها و به میانجی یک مترجم، به گونه ای که یونانی ها از گفت و گو سر در بیاورند، از برخی هندیان کالاتیایی، که در واقع پیکر بی جان پدرانشان را می خوردند، چنین پرسید که در برابر سوزاندن کالبد پدرانشان ( که آئین یونانیان بود ) ، چه می خواهند. آنها فریادی از ترس برکشیدند و او را از گفتن چنین چیز وحشتناکی باز داشتند.
پس کدام یک بر حق اند، یونانی ها یا کالاتیایی ها؟
شاید پندار خوردن پدر و مادر، اندکی رنگ از رخسارمان بپراند، امّا بیشتر از رنگ پریدگی رخسار کالاتیایی ها به هنگام سوزاندن پدر و مادرشان نخواهد بود.
هرودت، تاریخ نگار یونانی، این داستان را بازگو کرده است و هم اوست که در پایان این داستان، آری گویانه از پیندار شاعر بازگفت می آورد که « رسم و آئین، پادشاه همه است ».
ما نیز در پایان این داستان می توانیم با هرودت هم رأی باشیم.
موضوع این نیست که یک سو بر حق اند و سوی دیگر بر خطا؛ « پاسخ درست وجود ندارد »
هر گروه برای خود، آئین نامه ای از سنّت ها و آئین ها دارد؛ هر کدام درست بر پایه ی آئین نامه ی خود رفتار می کند و برای همین آئین نامه است که هر سو، در جایگاه پاسداری در این مورد، آنچه از نگر اخلاقی درست است مطلق نمی نماید.
می تواند این روش یا روش دیگر درست باشد. درست بودن بسته به فرهنگ یا آئین های گروه های اجتماعی درگیر است و همانا نمونه های بی شمار دیگر نیز از چنین ناسازگاری های فرهنگی، هم گیتا شناختی و هم تاریخی، هست.
از چنین مواردی است که یک نسبیت باور برهان می آورد که در کل، حقایق مطلق یا جهان روا وجود ندارند:
همه ی ارزیابی ها و برآوردهای اخلاقی می باید تنها در پیوند با هنجارهای اجتماعی گروه درگیر انجام شوند.
پیشنهاد نسبیت باور، در عمل این است که ما داوری های اخلاقی مان را همچون داوری های زیباشناختی بپنداریم.
--------------------------------------------
پ . ن: کتاب 50 ایده ی فلسفه که باید بدانید - بن دوپره ؛ ترجمه مهرداد پورعلم
از جمله نصایح گروهی از خردمندان به پادشاهان و زمامداران، آن است که اهل مُلک را آنچنان مشغول بدار که از اندیشیدن به آنچه که به آنان مربوط نمی شود باز داشته شوند و آنچنان به آنان فرصت ده که از آنچه که باید به آن فکر کنند، صرف نظر نکنند!
روزی خلیفه به بهلول گفت: ای بهلول می خواهی فرمان دهم تا از بیت المال بهره ای برای تو تعیین شود تا بیاسایی؟
بهلول گفت: اگر چند عیب بر آن نبود راضی می شدم؛
اول آنکه تو نمی دانی من به چه چیز نیاز دارم تا آنرا برآوری
دوم آنکه تو نمی دانی من چه زمانی نیازمندم تا در همان زمان بر آوری
سوم آنکه تو نمی دانی چه اندازه ای نیاز دارم تا بی کم و کاست آنرا برآوری
امّا خداوند که ضامن روزی من است بر همه ی اینها آگاه است وانگهی اگر تو غضب کنی مرا محروم می کنی ولی خدا هیچگاه مرا از فضل و روزی خود محروم نمی کند.
اینجا فیسبوک است !
و هر یک از ما
در کسری از دقیقه
هم فرستاده ایم
هم قهرمان سازیم
و هم ضد قهرمان شناس !
هم خبر می دهیم
هم دادگاه داریم
هم محاکمه می کنیم
و هم مدال می دهیم !
برای موضعی
فرد را لجن مال می کنیم
و برای موضع دیگرش، قهرمان بی مانند!
و این در حالیست
که آن بیرون
در عالم واقع
ورای کردار مجازی ما
هستند
کسانی که
در بسط نفوذ و قدرت و امتیاز خویش
زیرکانه می کوشند
و بر داشته های خود می افزایند!
و هستند کسانی که
در فقر و فلاکت
روزی هزار بار می میرند و به لجن کشیده می شوند !
و هستند کسانی که تاوان اعتقاد خود را می پردازند
آری هستند...
و ما همچنان
از آنان
قهرمان و ضد قهرمان می سازیم
برای ارضاء درون خویش!
و همچنان
احوال اجتماع انسانی
به همین منوال است
و درب، بر همان پاشنه می چرخد!
و توقع مدینه ی فاضله داریم!
مثل من
که اکنون
با این نوشته ها
فقط شعار می دهم!
و شاید هم اشتباه می کنم!
آری ؛
اینجا، فیسبوک است !
ببخشید!
متأسفم!
اعصاب هم کالای گرانقیمتی ست این روزها ، ها
هر مجلسی که روم ، گلایه ی جماعت از قحطی این کالای اساسی است به برکت لطف آقایان قبلی !
آقایان فعلی ، لطفا ، در مراحل بعدی سبدهای کالای تحویلی ، یکی دو سه کیلو اعصاب ، فراموش نشود !
مردمان از قحطی اعصاب ، در رنج اند ! چه کالایی اساسی تر از این وجود دارد مگر