(وجیه ابوبکر) - معروف به (ابن الدهان نحوی واسطی)، مردی نابینا بود.
او از فقیهان حنبلی مذهب بود. سپس حنفی شد و چون سمت تدریس در نظامیه یافت و شرط واقف آن بود که در آنجا تنها، شافی مذهبان درس گویند، شافعی شد!
"کشکول"
(وجیه ابوبکر) - معروف به (ابن الدهان نحوی واسطی)، مردی نابینا بود.
او از فقیهان حنبلی مذهب بود. سپس حنفی شد و چون سمت تدریس در نظامیه یافت و شرط واقف آن بود که در آنجا تنها، شافی مذهبان درس گویند، شافعی شد!
"کشکول"
یکی از زاهدان خواست همسر خویش را طلاق دهد.
او را گفتند: عیب او چیست؟
و او گفت: کسی هست که عیب زن خویش گوید؟
چون او را طلاق گفت و با دیگری همسر شد، گفتند: اکنون بگوی!
گفت: او زن دیگری است و مرا با او کاری نیست.
"کشکول"
چنان شنودم که به روزگار سلطنت تلیتوس، ویژه کاران به نزد بزرگان شکایت بردند که کار توسعه پیش نمی رود. تلیتوس سبب پرسید، گفتند موانع بسیار در راه است و از آن میان، یکی کثرت روستائیان است و دیگری ازدحام روافض و سه دیگر، بسیاری درختان در برخی نواحی. تلیتوس فرمان داد تا روستائیان را با زور سیلی و قفا و اردنگی به شهرها کوچ دهند و بر قیمت ارزاق بیافزایند تا غیرت از روافض منقطع شود و بیش مزاحمت ایجاد نکنند و امّا چون درختان، بوی و خوی روستائیان گرفته و مانع توسعه و حاجب مدرنیته اند، باید که در این سرزمین نمانند.
گویند که درختان آن سامان، به پای خود به روم و فرنگ کوچیدند و کار توسعه از آن پس چندان رونق گرفت که مردم به جای سیب و امرود، آچار سگدست و کاسه نمد سوخته خوردندی و به جای گاو و گوسفند، گیربکس و دیفرنسیال به چراگاه بردندی.
---
میرشکاک، دیپلمات نامه، ص 117
بزرگی گفته است: ( عزلت ) بدون ( عین ) علم، ( زلت ) یعنی لغزش است و بدون ( زاء ) زهد، ( علت )، ( یعنی بیماری ) است.
آورده اند که بزرگی صاحب فضل و دارای کرامات، بازاری را در حال عبور بود که بریانکی صاحب نام را در آن مسیر، بساط طبخ طیور پهن و منتظران کباب تازه، بی شمار!
آن بزرگ فاضل، لحظه ای غفلتی حساب شده! شایسته دید و دستور پرواز پرندگان به سیخ شده را صادر فرمود و از آنجایی که رحمت حضرت حق، بر بنده اش بسیار است، خواستِ بنده ی فاضل، ثمر نشست و پرندگان سرخ شده، شادمان، به پرواز درآمدند و مردمان آن مجمع، متحیّر، انگشت خویش، گاز بگرفتند و هیاهو کنان، ندا سردادند:
(که ای ولی خدا، شفاعت ما و دستان با محبّت شما! )
و چنین شد که مریدان،بیشمار و عارف، گرفتار در میان آن اجتماع ظاهربین بسیار!
زین سبب، عارف فاضل، تدبیری غفلت گون! ، چاره ی کار دید و شتابان، آن نمود که نباید می نمود!
(جامه تر شد و جا ترتر شد و دیدگان شاهدان، متحیّرتر!)
و از نتایج سحر آن است که اندک اندک، همهمه ای جمع را فرا گرفت و در ردِّ کرامات ولیِّ دقایق پیش، احادیث و روایات، متواتر و مدعیان بسیار! و مجمع، خلوتِ از مریدان بیشمار!
پس، شیخ، درمانده از مریدان سست و قضاوت پیشگان ظاهربین و فرصت طلبان پُر کین، شکوه به درگاه احدیّت برد و ناله سر داد چنین:
( که ای قوم ظاهربین، بیزارم از شما که چنین، به کیش ساده ای مریدِ من و به جیش ساده تری بریده ز من! )
پ.ن 1 : روایات از این داستان بیشمار بود و اختلاف در آن، بسیار، فلذا نگارنده، به قلم ناقابلش، سعی نمود با چینش واژه ها، مفهوم را برساند.
پ.ن 2: بدون تردید در خیرخواهی آن عارف سالک، شبهه ای نبوده و قصد تمسخر و توهین نیز هم به همان قاعده ی اول؛ باور نگارنده، جز خیرخواهی بزرگ فاضل و قصد بیداری جامعه ی دورانش، نیست.
پ.ن 3 : از ذکر این داستان در این زمان و در این مکان، زیاد، قصد خاصی نبوده است و خدای ناکرده نیّت توهین یا تمسخر در کار نبوده است قطعا
پ.ن 4: دوستان به بزرگی خودشان بر من ببخشایند که ضعف جسم و نفسم، بدون تردید از همه ی ایشان بیشتر است.
پ.ن 5: دعا کنید به لطف خداوند وفاداری خالصانه و صراحت صادقانه روزی بنده ی سراپاتقصیر گردد به عظمت کبریایی حضرتش.
با ارادت
اینجا فیسبوک است !
و هر یک از ما
در کسری از دقیقه
هم فرستاده ایم
هم قهرمان سازیم
و هم ضد قهرمان شناس !
هم خبر می دهیم
هم دادگاه داریم
هم محاکمه می کنیم
و هم مدال می دهیم !
برای موضعی
فرد را لجن مال می کنیم
و برای موضع دیگرش، قهرمان بی مانند!
و این در حالیست
که آن بیرون
در عالم واقع
ورای کردار مجازی ما
هستند
کسانی که
در بسط نفوذ و قدرت و امتیاز خویش
زیرکانه می کوشند
و بر داشته های خود می افزایند!
و هستند کسانی که
در فقر و فلاکت
روزی هزار بار می میرند و به لجن کشیده می شوند !
و هستند کسانی که تاوان اعتقاد خود را می پردازند
آری هستند...
و ما همچنان
از آنان
قهرمان و ضد قهرمان می سازیم
برای ارضاء درون خویش!
و همچنان
احوال اجتماع انسانی
به همین منوال است
و درب، بر همان پاشنه می چرخد!
و توقع مدینه ی فاضله داریم!
مثل من
که اکنون
با این نوشته ها
فقط شعار می دهم!
و شاید هم اشتباه می کنم!
آری ؛
اینجا، فیسبوک است !
ببخشید!
متأسفم!
بمانیم تا کاری کنیم ، نه کاری کنیم تا بمانیم !