قلم شکسته

هر آنچه عنایتی بوده است و امانتی ، دلنوشته ای و حکایتی ، شعری و شماتتی ، بیان می گردد بی هیچ مزد و منّتی

قلم شکسته

هر آنچه عنایتی بوده است و امانتی ، دلنوشته ای و حکایتی ، شعری و شماتتی ، بیان می گردد بی هیچ مزد و منّتی

قلم شکسته
مصطفی امینی «بیدار»

مالک و مدیرعامل هلدینگ بیدار

صاحب امتیاز و مدیرمسئول:
1- آژانس خبری بین المللی ایصال نیوز
2- ماهنامه اقتصادی سیاسی نهضت
3- آژانس خبری محلی نجف آباد نگار

مالک و مدیرعامل شرکت‌های:
1- بهساز قامتان بیدار
2- جوانه سبز رها
3- آسمان خراشان بیدار
4- داده کاوان ژرف اندیش
5- مرکز کارآفرینی و شتابدهنده بیدار
6- مرکز فنی ارتوپدی بیدار

صاحب امتیاز و مدیرمسئول انتشارات قلم شکسته
صاحب امتیاز و مدیرمسئول کانون آگهی و تبلیغات ارمغان نو

کارآفرین و فعال اقتصادی بخش خصوصی
شاعر، نویسنده و مترجم
یک علامه ای در ابتدای مسیر زندگی

دانشجو و دانش آموخته در رشته های
1- جامعه شناسی
2-روانشناسی
3- روزنامه نگاری
4- مطالعات فرهنگی و رسانه
5-حقوق

ایمیل: mostafaamini1990@gmail.com
نویسندگان

۲۳ مطلب با موضوع «حکایات و داستان ها» ثبت شده است

در عهد امیرالمومنین معتصم، جماعتی مردمان از شهر چاچ محضری آوردند که « ما از بی آبی در این شهر برنجیم، و جویی می باید که بکند تا این شهر را از آن آب باشد و ما را طاقت آن نیست. اگر امیرالمومنین فرمان دهد تا اهل خراسان و ماوراء النهر، ما را در آن یاری کنند تا بدان سبب ما را آبی و بدان آب نانی بدست آید، از کرم حضرت خلافت بدیع و بعید نبود.» 
فرمود که «چند مال باید تا آن جوی راست شود؟»
گفتند: «دو هزار هزار درم» 
امیرالمومنین فرمود که بدیشان دهند، و آن مال را از خزانه بدادند، و آن جماعت هرگز آن گمان نبرده بودند که آن چندین مال از خزانه بدیشان رسد. 
و ایشان برفتند و در چاچ آن جوی بکندند و تا امروز آن جوی باقی است و آن خیر قایم، و ثواب آن به روح مبارک امیرالمومنین متّصل. 
و در سال دویست و بیست و هفت، در ماه محرّم امیرالمومنین حجامت کرد و همان روزش تب گرفت و رنجوری در پیوست و بعد از هژده روز به جوار رحمت ایزدی انتقال کرد و مدت حیات او چهل و هشت سال بود و هشت سال و هشت ماه خلافت راند و هشتم خلیفه بود از خلفای بنی عباس (رض) { و بدین سبب او را مثمّن خواندند } 
بگذشت چو باد زود از این عالم خاک/ وز ملک بجز دست تهی هیچ نبرد 
---
جوامع الحکایات، تاریخ اسلام، سدیدالدین محمد عوفی، ص 300، خلفای بنی العباس

۳۰ آذر ۹۳ ، ۱۵:۴۷
مصطفی امینی

مسجد بود ...

تازه به خانه رسیده ...

دوان دوان آمد پیش من

- مصطفی مصطفی مرجع تقلیدت کیه؟ زود باش چندتا از مرجع ها رو برام بگو

-- چیه آجی؟ چی شده باز؟

- همین الآن حاج آقا گفت هر کی مرجع تقلید نداره، همه چیش باطله، هیچ چیش قبول نیست

-- حاج آقا شکر خوردند

- شکر خوردند یعنی چی داداش، زود باش بگو مرجعت کیه، منم میخوام ازش تقلید کنم

-- آجی من مرجع ندارم

- هیییییییییییی! وای! مرجع نداری، خدا می بردت جهنّم، هیچیت قبول نیست، حاج آقا همین حالا گفت، به خدا راست می گم

--آجی جان، گفتم که مگه همین حالا حاج آقا چایی با شکر نخوردند

- من نمی دونم، زود باش چند تا مرجع بگو به من، حاج آقا گفت بریم از شیرازی تقلید کنیم، شیرازی کیه دیگه، زود باش ببینم

-- آجی جان، صبر کن بزرگ تر بشی، بیشتر درس بخونی، بری دانشگاه، اونوقت بهت میگم از کی تقلید کنی

- اِ ، آره جون خودت، میخوای منو گول بزنی، خودت جهنّمی شدی حالا زورت میاد من بهشتی بشم، فکر کردی، زود باش بگو ببینم

***
پ.ن1: دلم نمیاد به این زودی ها آلوده ی قواعد بشه، با صفا و بی ریا با خداش عبادت میکنه، خیلی زوده برای این چیزها ... 
پ.ن2: ول کن نبود، چند تا رو براش گفتم 

۳۰ آذر ۹۳ ، ۱۵:۴۲
مصطفی امینی

در زمانی که «نوری سعید» بر عراق حکومت داشت، یکی از نمایندگان مجلس عراق که شیعه بود و از بستگان مرحوم امینی به شمار می آمد، خدمت ایشان آمده بود. 
مرحوم آیت الله امینی از او پرسیده بود: 
شما وکلا این علم لدنی را از کجا آورده اید؟ ما در کارهای علمی خودمان برای اظهار نظر در هر موردی احتیاج به مطالعه و صرف وقت و بررسی و دقت نظر داریم، امّا چگونه است که شما وکلا این لایحه های سیاسی مهم را که به مجلس می آورند در عرض دو سه ساعت، تصویب یا رد می کنید؟ 
نماینده با خنده جواب داده بود: موضوع خیلی ساده است. ما صبح که به مجلس می رویم، اصلا نمی دانیم چه مسئله ای قرار است مطرح شود. اول وقت یک نماینده از جانب نوری سعید به مجلس می آید، خطاب به عده ای از وکلا می گوید: قل نعم، شما بگویید آری. 
به گروهی دیگر می گوید: قل لا، شما بگویید نه! 
به این ترتیب معلوم می شود که چه کسانی باید در موافقت با لایحه صحبت کنند و چه کسانی در مخالفت با آن. 
بعد هم که لایحه به مجلس آورده می شود، تازه از محتوایش باخبر می شویم و طبق یک دستور با یک قیام و قعود، نسبت به آن تصمیم می گیریم. 
"وضع در همه ی کشورها و حکومتها، تقریبا به همین صورت است، و این فقط در ایران اسلامی است که نمایندگان واقعی مردم با برخورداری از آگاهیهای اجتماعی و معیارهای مکتبی و استقلال رأی، در امر قانون گذاری تصمیم می گیرند." 
---
پ.ن : 
1- پیرامون انقلاب اسلامی، ص 164-165
2- حکایت ها و هدایت ها در آثار استاد شهید مرتضی مطهری، ص 292-293
3- نوری سعید، نخست وزیر غرب گرای عراقی

۳۰ آذر ۹۳ ، ۱۵:۳۵
مصطفی امینی

ایاز، غلام شاه محمود غزنوی (پادشاه ایران)، در آغاز چوپان بود. وقتی در دربار سلطان محمود به مقام و منصب دولتی رسید، چارق و پوستین دوران فقر و غلامی خود را به دیوار اتاقش آویزان کرده بود و هر روز صبح، اول به آن اتاق می‌رفت و به آنها نگاه می‌کرد و از بدبختی و فقر خود یاد می‌‌آورد و سپس به دربار می‌رفت. 
او قفل سنگینی بر در اتاق می‌بست. 
درباریان حسود که به او بدبین بودند خیال کردند که ایاز در این اتاق گنج و پول پنهان کرده و به هیچ کس نشان نمی‌دهد. به شاه خبر دادند که ایاز طلاهای دربار را در اتاقی برای خودش جمع و پنهان می‌کند. 
سلطان می‌دانست که ایاز مرد وفادار و درستکاری است. اما گفت: وقتی ایاز در اتاقش نباشد بروید و همه طلاها و پولها را برای خود بردارید.
نیمه شب، سی نفر با مشعل‌های روشن در دست به اتاق ایاز رفتند. با شتاب و حرص قفل را شکستند و وارد اتاق شدند. اما هرچه گشتند چیزی نیافتند. فقط یک جفت چارق کهنه و یک دست لباس پاره آنجا از دیوار آویزان بود. 
آنها خیلی ترسیدند، چون پیش سلطان دروغزده می‌شدند.
وقتی پیش شاه آمدند شاه گفت: چرا دست خالی آمدید؟ گنجها کجاست؟ آنها سرهای خود را پایین انداختند و معذرت خواهی کردند.
سلطان گفت: من ایاز را خوب می‌شناسم او مرد راست و درستی است. آن چارق و پوستین کهنه را هر روز نگاه می‌کند تا به مقام خود مغرور نشود. و گذشته اش را همیشه به یاد بیاورد.

۱۲ آبان ۹۳ ، ۱۵:۵۲
مصطفی امینی

بادیه نشینی نماز خویش تخفیف داد و او را بر آن نکوهیدند. 
گفت: بستانکار، بخشنده است.

"کشکول"

۱۲ آبان ۹۳ ، ۱۵:۳۵
مصطفی امینی

و از سخنان بزرگان است که نه چندان نرمی کن ، که بفشارندت و نه خشکی کن که بشکنندت!

"کشکول"

۰۴ آبان ۹۳ ، ۱۳:۴۷
مصطفی امینی

ابوتمام، پیچیده سخن می گفت. 
او را گفتند: چرا چنان نگویی که به فهم نزدیک باشد؟ 
گفت: چرا آنچه را که می گویند، نفهمیم؟

"کشکول"

۰۱ آبان ۹۳ ، ۱۴:۰۵
مصطفی امینی