چوپان پارسایی را گفتند: گرگ ها در میان گوسفندان تو اند و آسیب نمی رسانند.از کی گرگ ها با گوسفندان آشتی کرده اند؟
گفت: از آنگاه که چوپان با خدای خویش آشتی کرده است.
"کشکول"
چوپان پارسایی را گفتند: گرگ ها در میان گوسفندان تو اند و آسیب نمی رسانند.از کی گرگ ها با گوسفندان آشتی کرده اند؟
گفت: از آنگاه که چوپان با خدای خویش آشتی کرده است.
"کشکول"
دشمن، چون به تو نیازمند باشد، دوستدار بقای توست و دوست چون از تو بی نیاز شود، مرگ تو بر او آسان می گردد. و نیز گفته اند، هر مودتی که طمع آنرا گره زند، نومیدی، آنرا از هم بگسلد.
"کشکول"
هارون الرشید، بر (ثمامة بن ابرش ) که از دانشمندان بود - خشم گرفت و او را به (یاسر) خادم خویش سپرد، یاسر نیز از او مراقبت می کرد .
روزی ، یاسر، این آیه می خواند: (ویل للمکذبین ) و حرف (ذال ) را به فتح می خواند.
ثمامه او را گفت : (مکذبین ) پیامبرانند . و خادم او را گفت : مردم می گفتند که تو بی دینی و من باور نمی داشتم .
اینک ! پیامبران را دشنام می دهی ؟ و او را رها کرد و از وی دور شد .
پس از چندی هارون از ثمامه خشنود شد و او را به مجلس خود پذیرفت روزی در حین صحبت از او پرسید: سخت ترین چیزها کدامست ؟
و ثمامه گفت : دانایی که نادان بر او فرمانروایی کند .
"کشکول"
(وجیه ابوبکر) - معروف به (ابن الدهان نحوی واسطی)، مردی نابینا بود.
او از فقیهان حنبلی مذهب بود. سپس حنفی شد و چون سمت تدریس در نظامیه یافت و شرط واقف آن بود که در آنجا تنها، شافی مذهبان درس گویند، شافعی شد!
"کشکول"
یکی از زاهدان خواست همسر خویش را طلاق دهد.
او را گفتند: عیب او چیست؟
و او گفت: کسی هست که عیب زن خویش گوید؟
چون او را طلاق گفت و با دیگری همسر شد، گفتند: اکنون بگوی!
گفت: او زن دیگری است و مرا با او کاری نیست.
"کشکول"
رسم و آیین، پادشاه همه است!
همه چیز، نسبی است!
نسبیت باور!
------------------------------------
هنگامیکه داریوش، پادشاه ایران بود، یونانیانی را که به بارگاهش آمده بودند فراخواند و از آنان پرسید که در برابر خوردن گوشت پیکر بی جان پدرانشان، چه می خواهند. آنها پاسخ دادند که به هیچ بهایی در این جهان، این کار را نخواهند کرد. آنگاه داریوش در پیش یونانی ها و به میانجی یک مترجم، به گونه ای که یونانی ها از گفت و گو سر در بیاورند، از برخی هندیان کالاتیایی، که در واقع پیکر بی جان پدرانشان را می خوردند، چنین پرسید که در برابر سوزاندن کالبد پدرانشان ( که آئین یونانیان بود ) ، چه می خواهند. آنها فریادی از ترس برکشیدند و او را از گفتن چنین چیز وحشتناکی باز داشتند.
پس کدام یک بر حق اند، یونانی ها یا کالاتیایی ها؟
شاید پندار خوردن پدر و مادر، اندکی رنگ از رخسارمان بپراند، امّا بیشتر از رنگ پریدگی رخسار کالاتیایی ها به هنگام سوزاندن پدر و مادرشان نخواهد بود.
هرودت، تاریخ نگار یونانی، این داستان را بازگو کرده است و هم اوست که در پایان این داستان، آری گویانه از پیندار شاعر بازگفت می آورد که « رسم و آئین، پادشاه همه است ».
ما نیز در پایان این داستان می توانیم با هرودت هم رأی باشیم.
موضوع این نیست که یک سو بر حق اند و سوی دیگر بر خطا؛ « پاسخ درست وجود ندارد »
هر گروه برای خود، آئین نامه ای از سنّت ها و آئین ها دارد؛ هر کدام درست بر پایه ی آئین نامه ی خود رفتار می کند و برای همین آئین نامه است که هر سو، در جایگاه پاسداری در این مورد، آنچه از نگر اخلاقی درست است مطلق نمی نماید.
می تواند این روش یا روش دیگر درست باشد. درست بودن بسته به فرهنگ یا آئین های گروه های اجتماعی درگیر است و همانا نمونه های بی شمار دیگر نیز از چنین ناسازگاری های فرهنگی، هم گیتا شناختی و هم تاریخی، هست.
از چنین مواردی است که یک نسبیت باور برهان می آورد که در کل، حقایق مطلق یا جهان روا وجود ندارند:
همه ی ارزیابی ها و برآوردهای اخلاقی می باید تنها در پیوند با هنجارهای اجتماعی گروه درگیر انجام شوند.
پیشنهاد نسبیت باور، در عمل این است که ما داوری های اخلاقی مان را همچون داوری های زیباشناختی بپنداریم.
--------------------------------------------
پ . ن: کتاب 50 ایده ی فلسفه که باید بدانید - بن دوپره ؛ ترجمه مهرداد پورعلم
ابو نواس گفت: کوزه را شکست و زمین را از باده سیراب کرد.
فریاد زدم: مسلمانم! و ای کاش که خاک بودم!