قلم شکسته

هر آنچه عنایتی بوده است و امانتی ، دلنوشته ای و حکایتی ، شعری و شماتتی ، بیان می گردد بی هیچ مزد و منّتی

قلم شکسته

هر آنچه عنایتی بوده است و امانتی ، دلنوشته ای و حکایتی ، شعری و شماتتی ، بیان می گردد بی هیچ مزد و منّتی

قلم شکسته
مصطفی امینی «بیدار»

مالک و مدیرعامل هلدینگ بیدار

صاحب امتیاز و مدیرمسئول:
1- آژانس خبری بین المللی ایصال نیوز
2- ماهنامه اقتصادی سیاسی نهضت
3- آژانس خبری محلی نجف آباد نگار

مالک و مدیرعامل شرکت‌های:
1- بهساز قامتان بیدار
2- جوانه سبز رها
3- آسمان خراشان بیدار
4- داده کاوان ژرف اندیش
5- مرکز کارآفرینی و شتابدهنده بیدار
6- مرکز فنی ارتوپدی بیدار

صاحب امتیاز و مدیرمسئول انتشارات قلم شکسته
صاحب امتیاز و مدیرمسئول کانون آگهی و تبلیغات ارمغان نو

کارآفرین و فعال اقتصادی بخش خصوصی
شاعر، نویسنده و مترجم
یک علامه ای در ابتدای مسیر زندگی

دانشجو و دانش آموخته در رشته های
1- جامعه شناسی
2-روانشناسی
3- روزنامه نگاری
4- مطالعات فرهنگی و رسانه
5-حقوق

ایمیل: mostafaamini1990@gmail.com
نویسندگان

۷۷ مطلب با موضوع «عارفانه ها» ثبت شده است

الهی!
گر کسی تو را به جستن یافت، من به گریختن یافتم. 
گر کسی تو را به ذکر کردن یافت، من تو را به فراموش کردن یافتم. 
گر کسی تو را به طلب یافت، من خود طلب از تو یافتم. 
الهی!
وسیلت به تو، هم تویی! 
اول تو بودی و آخر تویی!
همه تویی و بس، 
باقی هوس. 

۰۶ فروردين ۹۳ ، ۱۸:۳۷
مصطفی امینی

می خواهی ببخشی باید بسوزی 
می خواهی زنده بمانی باید بسوزی 
می خواهی روشنا بخش تاریکی ذهن ها باشی، باید بسوزی 

خورشید را نظاره کن؛ 
اگر نسوزد، می میرد ... 
اگر نسوزد، پرتویی در کار نیست ... 
اگر نسوزد، تاریکی حکومت خواهد کرد ... 
و اگر نسوزد، خود نیز می میرد ... 
این قانون طبیعت است.

از سوختن نترس
همچون خورشید باش 
وسیع 
بزرگ 
قوی 
پُر بار 
واصل 
و آنگاه بسوز... 

از سوختن نترس 
ماندگارت می کند 
انتشارت می دهد 
جاودانه می شوی 
و جهانی از پرتو نور درونت روشن 
و تاریکی رخت بر می بندت 

پس یادت نرود
سوختن قانون طبیعت است! 

با ارادت 

مصطفی امینی

۰۶ فروردين ۹۳ ، ۱۸:۲۶
مصطفی امینی

نوچه ای را گفت پیر لوطیان 
معرفت درس نخست است ، ای جوان 
از صد و سی چشمه ی لوطیگری 
دست بردن در قمه ، هست آخری 
لوطیانند اندرین بازار و کوی 
هر یک از قدّاره بندان مگوی 
لوطی یی دانم به پرتاب کَتار 
میزند شب پرّه را در شام تار 
لوطی یی دانم که هر دَم شصت رنگ 
شیر را چون گربه رقصاند به جنگ 
بر سر بازار ، بیجا دَم مزن 
موشی اینک ، موش ، سر در پیش رو 
باش ، وقتی شیر گشتی ، شیر رو

نوذر پرنگ

۰۶ فروردين ۹۳ ، ۱۸:۲۴
مصطفی امینی

دهید شیشه ی صهبای سالخورده به دستم 
کنون که شیشه ی تقوای چندساله شکستم 
کتاب و خرقه و سجّاده ، رهن باده نمودم 
به تار چنگ زدم چنگ و ، تار سبحه گسستم 
فتاده لرزه بر اندام من ، ز جلوه ی ساقی 
خدا نکرده مبادا ، فتد پیاله ز دستم 
مرا به گُل چه سر و کار ؟ کز تو بشکفتم دل 
مرا به باده چه حاصل ؟ که از نگاه تو مستم 
به خود چو خویش بگویم ، توئی ز خویش مرادم 
اگر چه خویش پَرستم ، ولی ز خویش به رَستم 
نداشت کعبه صفایی به پیش درگهش اسرار 
از آن گذشتم و احرام کوی یار _ ببستم 

۰۶ فروردين ۹۳ ، ۱۸:۱۸
مصطفی امینی

ایدل وفا و عهد ، ز اهل وفا گذشت 
نام وفا ز صحبت اهل صفا گذشت 
از درد و غم بمیرو ، ز کس مرهمی مجوی 
زیرا که درد و محنت ما ، ز انتها گذشت 
از سوز دل چو سوخته شد خرمن سپهر
آه دلم ز پرده ی این نُه سما ، گذشت
این درد را _ دوا به صبوری توان گُزید 
چون صبر نیست ، طاقت ما از دوا گذشت 
ایدل دوای درد هم از درد میطلب 
درمان چو درد گشت ، عذاب و بلا گذشت 
تیغ بلا بفرق من آمد ز دست هجر 
کارم به جان رسید ، امید از شفا گذشت 
سیلاب غم ز موج بلا ، بر سرم رسید 
طوفان محنت ست ، که بر آشنا گذشت 
احمد وفا مجوی ، ز یاران بی وفا 
مهر و وفا چو از همه اهل صفا گذشت

( شیخ احمد جام ) 

۰۶ فروردين ۹۳ ، ۱۸:۱۲
مصطفی امینی

ای شوق دیدنت سبب جست و جوی ما 
هر دَم فزوده در طلبت آرزوی ما 
آلوده گشته ایم به زرق و ریا _ کجاست ؟ 
ساقی که از شراب کند شست و شوی ما 
کو باده تا به شیشه ی گردون زنیم سنگ ؟ 
تا کی زمانه سنگ زند بر سبوی ما 
گر جذبه ای نباشد از آن کعبه ی مراد 
پیداست تا کجا رسد این جستجوی ما
در عشق اگر فسانه شدیم ای شرف چه غم ؟ 
باشد به گوش یار رسد گفت و گوی ما

 ( میر شرف جهان ) 

۰۶ فروردين ۹۳ ، ۱۸:۱۰
مصطفی امینی

در چیستی مرگ! تلاشی بین دو شیپور؛ نزاعی بین دو دمنده! لحظاتی پی در پی! 

هنگامیکه اصطلاحا به ملاقات مرگ می رویم؛ تفاوتی ندارد، متلاشی شود جسم، در بستر بمیریم، یا بواسطه ی هر حادثه ای امکان زیست مادّی فراهم نباشد، پس از به اصطلاح جان کندن، چنین می شود: 
ابتدا، به اندازه ی یک صدا، درنگ یا لحظه، نیست می شویم؛
سپس در "یک کل به هم پیوسته"، در کالبد جسم، خویشتن را احساس می کنیم.
صدایی به گوش نمی رسد، چیزی دیده نمی شود، لیکن در حالتی رویا گون، احساس می کنیم همه چیز را ولی پاسخی که آنان توانند فهمید صادر نتوانیم نمود! 
پس از آن، آن کل به هم پیوسته، تلاش می کند، کارکردهای اجزاء جسم را بهره ببرد، تلاش می کند، اراده می کند، امّا نمی شود، مثلا تلاش می کند دست را بلند کند، امّا نمی شود، چرا که بدن به هر ترتیبی، امکان زیست را از دست داده است (خواه موقّت، خواه ... ) ، آن کل به هم پیوسته ی هوشیار، بسیار تلاش می کند، امّا نمی شود، خودش را سرزنش می کند مثلا می گوید" ای وای، چرا همچین شد" ، امّا نمی شود، به اندازه ی لحظه ای، درون آن کالبد محصور، به شبه رویایی احساس می کند، امّا نمی شود. 
سپس، دوباره، به اندازه ی یک شیپور، درنگ یا لحظه، نیست می شویم، گویی مکنده ای ما را می مکد، تلاش می کنیم از کالبد خارج نشویم، امّا او ما را می مکد، آن کل به هم پیوسته را می مکد، این درنگ و نیستی دوم، لحظه ای به طول می انجامد. 
به اصطلاح نزاعی که میان کالبد و مکنده روی می دهد. 
پیروز این مبارزه، سرنوشت ما را معین می سازد. اغلب، مکنده پیروز این میدان است. 
بعضا، بستگان در تلاش اند برای به اصطلاح نجات ما! دستگاه های پزشکی، اطبّا! 
اگر بازگردیم، به اندازه ی نفخ یا لحظه ای نیستی و سپس ادامه ی حیات مادی با شروع تدریجی هوشیاری! 
( آنسوی این مبارزه هم همین است، آنطرف هم تدریجا میفهمیم چه خبر است  ) 
اگر امکان فراهم نشود، درنگ و نیستی دوم ، به هنگامه ی تلاش دوم مکنده، از کالبد خارج می شویم و این اخراج را گویی احساس می کنیم،آنگاه لحظه ای نیست می شویم! 
سپس گویی دمنده ای ما را به ناکجاآباد پرتاب می کند، در هستی حل می شویم، موعد مرحله ای دیگر از تکامل، احساس رهایی، ارضاء و سبکی.
هنگامیکه بستگان در حال خدایش بیامرزاد گفتن هستند! 
و اینها همه در چهارچوب قوانینی تغییر ناپذیر، روی می دهد... 
مرگ را حالی به حالی شدن یافتی ای شیخ ... 
الله اعلم . 

ارادتمند

۱۶ مهر ۹۲ ، ۱۱:۰۴
مصطفی امینی