چون، دیده همی فرو ببستم
در عرض یکی دو لحظه ی کم
گویی که رهید، ارز و درهم
از جیب مبارکِ پُر از غم
تا آمدمی خَرَم دو کالا
خالی شد و تَه کشید دارا
گفتم به درون خویش حالا
کو دوره ی مُفتکی خَری ها
ای داد از این زمانه ، والا
خالی شده جیبِ مَش ماشالا
در حال گلایه بودم و شَک
ناراحت و حالِ نامبارک
رفتم به درونِ وهن و تردید
جای شماها ، خالی ، همی بید
گفتم نکند، سوراخ بوده
آن جیب مبارکِ ستوده
گفتم نکند که دزد دانا
یکهو زده آن جیب توانا
اینطور ، همی گمان پی هم
صادر شده بود ، دَرهم از من
چون لحظه به خود آمدمی حال
فریاد زد آن بازاری سال
که ای مشتری دَرهم و برهم
آماده شده سفارشت هم
زود باش بده ، پول خریدت
زآن جیب مبارک حبیبت !
ارادتمند - حقیر