قلم شکسته

هر آنچه عنایتی بوده است و امانتی ، دلنوشته ای و حکایتی ، شعری و شماتتی ، بیان می گردد بی هیچ مزد و منّتی

قلم شکسته

هر آنچه عنایتی بوده است و امانتی ، دلنوشته ای و حکایتی ، شعری و شماتتی ، بیان می گردد بی هیچ مزد و منّتی

قلم شکسته
مصطفی امینی «بیدار»

مالک و مدیرعامل هلدینگ بیدار

صاحب امتیاز و مدیرمسئول:
1- آژانس خبری بین المللی ایصال نیوز
2- ماهنامه اقتصادی سیاسی نهضت
3- آژانس خبری محلی نجف آباد نگار

مالک و مدیرعامل شرکت‌های:
1- بهساز قامتان بیدار
2- جوانه سبز رها
3- آسمان خراشان بیدار
4- داده کاوان ژرف اندیش
5- مرکز کارآفرینی و شتابدهنده بیدار
6- مرکز فنی ارتوپدی بیدار

صاحب امتیاز و مدیرمسئول انتشارات قلم شکسته
صاحب امتیاز و مدیرمسئول کانون آگهی و تبلیغات ارمغان نو

کارآفرین و فعال اقتصادی بخش خصوصی
شاعر، نویسنده و مترجم
یک علامه ای در ابتدای مسیر زندگی

دانشجو و دانش آموخته در رشته های
1- جامعه شناسی
2-روانشناسی
3- روزنامه نگاری
4- مطالعات فرهنگی و رسانه
5-حقوق

ایمیل: mostafaamini1990@gmail.com
نویسندگان

۳۲ مطلب با موضوع «مهملات» ثبت شده است

چون، دیده همی فرو ببستم 
در عرض یکی دو لحظه ی کم 
گویی که رهید، ارز و درهم 
از جیب مبارکِ پُر از غم 
تا آمدمی خَرَم دو کالا 
خالی شد و تَه کشید دارا 
گفتم به درون خویش حالا 
کو دوره ی مُفتکی خَری ها 
ای داد از این زمانه ، والا
خالی شده جیبِ مَش ماشالا 
در حال گلایه بودم و شَک 
ناراحت و حالِ نامبارک 
رفتم به درونِ وهن و تردید 
جای شماها ، خالی ، همی بید 
گفتم نکند، سوراخ بوده 
آن جیب مبارکِ ستوده 
گفتم نکند که دزد دانا 
یکهو زده آن جیب توانا 
اینطور ، همی گمان پی هم 
صادر شده بود ، دَرهم از من 
چون لحظه به خود آمدمی حال 
فریاد زد آن بازاری سال 
که ای مشتری دَرهم و برهم 
آماده شده سفارشت هم 
زود باش بده ، پول خریدت 
زآن جیب مبارک حبیبت !

 

ارادتمند - حقیر 

۰۶ فروردين ۹۳ ، ۱۸:۴۶
مصطفی امینی

دوست خوبم آقای اسکندری، سوالی رو فرمودند بدین شرح که: 
با عرض تبریک سال نو خدمت دوستان عزیزم،میخواستم از دوستان بپرسم که به نظرتون مهمترین مشکل اقتصادی ایران چیه وراهکار برطرفکردنش چیه؟
------------------------------------------------------------------------------------
حقیر نیز، از آنجایی که در مملکتی زندگی می کنم که تقریبا به دلیل وفور استعداد ، اهالیش در همه ی زمینه ها صاحب نظر و تئوری اند ( خدا رو شکر ) و بدین جهت بنده نیز، خود به خود یک اقتصاددان برجسته محسوب می شوم  ، پاسخی به شرح زیر، ارائه نمودم که خدمت شما عرض می کنم : 

مهمترین مشکل اینه که در ایران، اقتصادش اصلا اقتصادی نیست، بعبارت دیگه، اقتصادی هست که اقتصاد هست ولی اقتصاد نیست، فی الواقع در اقتصادش شما اقتصاد مشاهده نمی کنید، یعنی اقتصاد می بینید امّا اقتصاد نمی بینید، بخواهم بهتر توضیح دهم، به این شکل می گویم که اقتصاد ایران اقتصادی نیست که اقتصاد خوانده شود، چون اصلا اقتصادی نیست اقتصاد ایران، فلذا چون اصلا اقتصادی نیست که اقتصاد بدونیمش، در نتیجه مهمترین مشکل اقتصادیش هم اقتصادی نیست که وقت شریفمون رو براش مقتصدانه هزینه کنیم

امیدوارم منظورم رو متوجّه شده باشی، خواستم بگویم مهمترین مشکل اقتصاد ایران مثل همین مهملات من، اینه که حرف و تئوری و مقاله و نظریه و راهکار و نظریه پرداز و ساربان ، خیلی خیلی زیاد داره
فکر کنم اول باید یه پالایشی انجام بشه در مواضع و تدابیر و نظریه های بی پشتوانه 
بعد کارهای دیگه هم خود به خود روال مطلوبش رو پیدا می کنه 

--------------------------------------------------------------------------------------
پانوشت: مهمل گویی هم بد نیست ها ، اصلا یه شغلی تاسیس بشه بنام مهملیات، فکر کنم اونوقت من هم از این مشکلات اقتصادی نجات پیدا می کنم 
و این یعنی اینکه چون من مشکلاتم برطرف خواهد شد فلذا مشکل اقتصادی هم در کشور نخواهد بود .
اینجوریاست ! 
با طعصف. 
ارادتمند 
مصطفی

۰۶ فروردين ۹۳ ، ۱۸:۴۳
مصطفی امینی

چون
با دیده ی سر 
بنگری ای دوست 
صفحه ی شطرنج زمان را
بر تخت خلافت 
جز شاه نبینی
امّا 
چون 
با دیده ی دل 
بنگری احوال شهان را 
دریابی مُثلی بودن احوال جهان را
آنگاه 
نیابی هرگز 
در صفحه ی شطرنج
آن شاهوش شاه شهان را 
زیرا
مهره گردان است آن رهبر دل 
و چنین است که می گویندت 
در صفحه ی شطرنج 
تمام مهره ها سرباز اند ... 
----------------------------------
مهملات - حقیر 
پنجم روزِ اول ماهِ نود و سه شمسی

۰۶ فروردين ۹۳ ، ۱۸:۳۲
مصطفی امینی

در چیستی مرگ! تلاشی بین دو شیپور؛ نزاعی بین دو دمنده! لحظاتی پی در پی! 

هنگامیکه اصطلاحا به ملاقات مرگ می رویم؛ تفاوتی ندارد، متلاشی شود جسم، در بستر بمیریم، یا بواسطه ی هر حادثه ای امکان زیست مادّی فراهم نباشد، پس از به اصطلاح جان کندن، چنین می شود: 
ابتدا، به اندازه ی یک صدا، درنگ یا لحظه، نیست می شویم؛
سپس در "یک کل به هم پیوسته"، در کالبد جسم، خویشتن را احساس می کنیم.
صدایی به گوش نمی رسد، چیزی دیده نمی شود، لیکن در حالتی رویا گون، احساس می کنیم همه چیز را ولی پاسخی که آنان توانند فهمید صادر نتوانیم نمود! 
پس از آن، آن کل به هم پیوسته، تلاش می کند، کارکردهای اجزاء جسم را بهره ببرد، تلاش می کند، اراده می کند، امّا نمی شود، مثلا تلاش می کند دست را بلند کند، امّا نمی شود، چرا که بدن به هر ترتیبی، امکان زیست را از دست داده است (خواه موقّت، خواه ... ) ، آن کل به هم پیوسته ی هوشیار، بسیار تلاش می کند، امّا نمی شود، خودش را سرزنش می کند مثلا می گوید" ای وای، چرا همچین شد" ، امّا نمی شود، به اندازه ی لحظه ای، درون آن کالبد محصور، به شبه رویایی احساس می کند، امّا نمی شود. 
سپس، دوباره، به اندازه ی یک شیپور، درنگ یا لحظه، نیست می شویم، گویی مکنده ای ما را می مکد، تلاش می کنیم از کالبد خارج نشویم، امّا او ما را می مکد، آن کل به هم پیوسته را می مکد، این درنگ و نیستی دوم، لحظه ای به طول می انجامد. 
به اصطلاح نزاعی که میان کالبد و مکنده روی می دهد. 
پیروز این مبارزه، سرنوشت ما را معین می سازد. اغلب، مکنده پیروز این میدان است. 
بعضا، بستگان در تلاش اند برای به اصطلاح نجات ما! دستگاه های پزشکی، اطبّا! 
اگر بازگردیم، به اندازه ی نفخ یا لحظه ای نیستی و سپس ادامه ی حیات مادی با شروع تدریجی هوشیاری! 
( آنسوی این مبارزه هم همین است، آنطرف هم تدریجا میفهمیم چه خبر است  ) 
اگر امکان فراهم نشود، درنگ و نیستی دوم ، به هنگامه ی تلاش دوم مکنده، از کالبد خارج می شویم و این اخراج را گویی احساس می کنیم،آنگاه لحظه ای نیست می شویم! 
سپس گویی دمنده ای ما را به ناکجاآباد پرتاب می کند، در هستی حل می شویم، موعد مرحله ای دیگر از تکامل، احساس رهایی، ارضاء و سبکی.
هنگامیکه بستگان در حال خدایش بیامرزاد گفتن هستند! 
و اینها همه در چهارچوب قوانینی تغییر ناپذیر، روی می دهد... 
مرگ را حالی به حالی شدن یافتی ای شیخ ... 
الله اعلم . 

ارادتمند

۱۶ مهر ۹۲ ، ۱۱:۰۴
مصطفی امینی