قلم شکسته

هر آنچه عنایتی بوده است و امانتی ، دلنوشته ای و حکایتی ، شعری و شماتتی ، بیان می گردد بی هیچ مزد و منّتی

قلم شکسته

هر آنچه عنایتی بوده است و امانتی ، دلنوشته ای و حکایتی ، شعری و شماتتی ، بیان می گردد بی هیچ مزد و منّتی

قلم شکسته
مصطفی امینی «بیدار»

مالک و مدیرعامل هلدینگ بیدار

صاحب امتیاز و مدیرمسئول:
1- آژانس خبری بین المللی ایصال نیوز
2- ماهنامه اقتصادی سیاسی نهضت
3- آژانس خبری محلی نجف آباد نگار

مالک و مدیرعامل شرکت‌های:
1- بهساز قامتان بیدار
2- جوانه سبز رها
3- آسمان خراشان بیدار
4- داده کاوان ژرف اندیش
5- مرکز کارآفرینی و شتابدهنده بیدار
6- مرکز فنی ارتوپدی بیدار

صاحب امتیاز و مدیرمسئول انتشارات قلم شکسته
صاحب امتیاز و مدیرمسئول کانون آگهی و تبلیغات ارمغان نو

کارآفرین و فعال اقتصادی بخش خصوصی
شاعر، نویسنده و مترجم
یک علامه ای در ابتدای مسیر زندگی

دانشجو و دانش آموخته در رشته های
1- جامعه شناسی
2-روانشناسی
3- روزنامه نگاری
4- مطالعات فرهنگی و رسانه
5-حقوق

ایمیل: mostafaamini1990@gmail.com
نویسندگان

۳۲ مطلب با موضوع «مهملات» ثبت شده است

به رسم تحجّر ، به نام تمدّن 
عجب می کشد ، دیگر ِ کیش را 
شگفتا که این گرگ آدم نما 
عجب می درد پیکر خویش را

( مصطفی امینی ) 

۲۰ مرداد ۹۳ ، ۱۸:۴۵
مصطفی امینی

هنگامیکه 
سرداری 
سروده ای می خواند
شعری زمزمه می کند
و یا از عشق و اتحاد و صلح می گوید
امیدوارتر می شوم

شاید 
روزی نه چندان دور
شاخه گلی نیز 
در دستانش بیابم 
عزم ملاقاتی 
در گامهایش ببینم 
شوق دیداری 
در دیدگانش احساس کنم 
و عشقی را که
کینه ها را 
حصرها را 
حبس ها را 
برطرف سازد

هرگز 
فراموش نمی کنم 
روزی را که 
در نهایت خشم 
بر سر دار 
فریاد برآوردم: 
( چرا چنین می کنید؟ )
و دیدم 
حلقه ی اشک را 
در دیدگانش 
در حالیکه می گفت: 
( من نیز دل دارم ) 

آری 
می خواهم 
چنین 
دلخوش باشم 
آرزو کنم 
و جور دیگر ببینم 

آی آدم ها 
نا امیدم مکنید 
حتی اگر می دانید 
که آن سردار 
که سر دارد 
دل ندارد 

بگذارید 
در خیال خویش 
دلخوش باشم 
شاید 
در همین نزدیکی
دیدم 
دار 
سرم را دارد 

می خواهم 
تا آنروز 
خیال کنم 
سردار هم 
دل دارد 
مثل من 
که سر دار هم 
دل دارم 

پس نگویید 
که سردار 
دل ندارد 
می خواهم 
بر این خیال بمانم 
که او نیز 
دل دارد 
حتی
اگر 
در باورتان
این، یک دروغ بزرگ باشد...

۲۹ خرداد ۹۳ ، ۱۱:۱۱
مصطفی امینی

به دنیا آمدوم ناخواسته، ای دل 
گذر کردوم همی از دیر و از گل 
سه روزی آمدوم اینجا به بازی
که سرخوش باشم و از خویش راضی
ز دیروزم گذشت و برنگرده
خدایا بی وفایی، دوره گرده
همی امروزم ای دل رو به موته 
کلامش آخر و حالش یموته
ز فردا هم خبر، این دل نداره 
که باشه یا نباشه، بی قراره 
همی دیدوم ز این رسم زمونه 
هزاران درس و پند و هم بهونه 
کنون گویم تو را ای دوست، نکهت 
که هرگز بر نگرده چرخ عمرت 
همی باید که تا هستیم اینجا 
بدونیم قدر یکدیگر به مولا 
مبادا یاد یکدیگر، جفا شه 
تموم خنده هامون بی وفا شه
مبادا قدر یکدیگر ندونیم 
فراموشی بشه، درس بخونیم

۲۹ خرداد ۹۳ ، ۱۱:۱۰
مصطفی امینی

از جمله نصایح گروهی از خردمندان به پادشاهان و زمامداران، آن است که اهل مُلک را آنچنان مشغول بدار که از اندیشیدن به آنچه که به آنان مربوط نمی شود باز داشته شوند و آنچنان به آنان فرصت ده که از آنچه که باید به آن فکر کنند، صرف نظر نکنند!

۳۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۲:۵۳
مصطفی امینی

دوش که آدمیان را خواب در بر گرفته بود، بیدار را مکاشفه ی آفرینش واجب آمد، پس به حالت مستی، از ماده خارج شد و در احوالی شگرف مستغرق نیز هم.

و در این مکاشفه چون به درخت گل رسید، بر فراز قله ایستاده، اسرار نظام خلقت را عیان شده یافت و گفته اند که مرتبت حصول به اسرار حق همان و دهان دوخته شده نیز هم همان.

زین سبب شرح ماوقع گفتن پسندیده نباشد و افشای اسرار نظام نیز هم به همان دلیل قبلی، اولی تر نشاید.

لیکن، بیان مجادله ی بیدار آشفته و شه وسطی، خالی از لطف نباشد هرگز.

واقعه چنین بود که، بیدار، هنگامه ی اشراف بر ساخت آفرینش، همی مشاهدت نمود طبقات مختلفی از مراتب هستی را و دید عجایب خلقتی نیز هم که چون کارگزاران مطیع، بر پیشه ی خویش استوار و در مقصود خود ثابت قدم. پس در میان همین طبقات، اوسط آنان را دید ساختاری منسجم و شکل یافته از ماده و محاط در ناماده که خدم و حشمی از ملائک و درباریان به کارگزاریش مشغولند و در راس ایشان فرشته ای که چون شاهان منصوب، احوال این مرتبت را اداره کردن، وظیفه ی خود دانسته.

پس با تلاشی طاقت فرسا و تدبیری داهیانه، خیل جماعت محافظان و خدم را درنوردیده، بر بالین معطر ایشان، حاضر آمد و مباحثت با حضرتش را شایسته دانسته، سر صحبت باز نمود.

بحث حول قوانین جائرانه و قواعد ناعادلانه بالا گرفت و احوال هر دو پریشان تر زین سبب نیز هم.

بیدار را گلایه ی فراوان بود از این همه قوانین ظالمانه و در راس ایشان قاعده ی تضاد و سهم های نابرابر جمعیت آن کشور ماده از مواهب و امکانات.

مثلا شکوه از این که چرا آسمان و پرواز را به سهم یکسان میان اهلش تقسیم ننموده اند و کبوتر سهمی کمتر از عقاب دارد و گنجشک نیز کمتر از کبوتر ، یا مثلا چرا ساکنان این مرتبت را حول داشته هایشان حصار است و به زندان غار،ایشان را محکوم ، یا مثلا چرا ساکنین عرضش را تکثر بسیار است و زین قاعده، برتری برخی بر برخی دیگر قانون، یا مثلا چرا سفید، سیاه نیست و بد، خوب نیست و قوی، ضعیف نیست و منفی، مثبت نیست و شادی، غم نیست و آبی آسمان، قهوه ای.

و در مقابل، شه وسطی را بود حالت خشم و گلایه از این همه گلایه ی یک مستاجر از پادشاه یک مُلک. زین سبب فرشته را غضب بالا گرفت و با حالت پرخاش به جنگ با بیدار در آمده و مجازات ایشان را لازم دانسته. 

بیدار نیز که چون اوضاع را مناسب ندانسته و خطر را در اطراف خویش از این زیاده خواهی ، احساس کرده و لحظه ای خود را امان نیافته، پای بر فرار از دربار گذاشته و با جامه ی مبدّل، تخت را بدرود گفته ... 

۰۵ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۲:۳۳
مصطفی امینی

اینجا فیسبوک است !
و هر یک از ما 
در کسری از دقیقه 
هم فرستاده ایم
هم قهرمان سازیم 
و هم ضد قهرمان شناس ! 

هم خبر می دهیم
هم دادگاه داریم
هم محاکمه می کنیم
و هم مدال می دهیم ! 

برای موضعی 
فرد را لجن مال می کنیم 
و برای موضع دیگرش، قهرمان بی مانند! 

و این در حالیست 
که آن بیرون
در عالم واقع
ورای کردار مجازی ما

هستند 
کسانی که 
در بسط نفوذ و قدرت و امتیاز خویش
زیرکانه می کوشند 
و بر داشته های خود می افزایند! 

و هستند کسانی که 
در فقر و فلاکت 
روزی هزار بار می میرند و به لجن کشیده می شوند ! 

و هستند کسانی که تاوان اعتقاد خود را می پردازند 
آری هستند... 
و ما همچنان
از آنان 
قهرمان و ضد قهرمان می سازیم 
برای ارضاء درون خویش! 

و همچنان
احوال اجتماع انسانی
به همین منوال است
و درب، بر همان پاشنه می چرخد! 
و توقع مدینه ی فاضله داریم! 

مثل من 
که اکنون
با این نوشته ها
فقط شعار می دهم! 
و شاید هم اشتباه می کنم! 

آری ؛ 
اینجا، فیسبوک است ! 
ببخشید!
متأسفم!

۰۹ فروردين ۹۳ ، ۱۲:۰۱
مصطفی امینی

اینکه تبحّر کافی در زبانی غیر از زبان مادریت نداشته باشی و قصد دوستی با غیر هم زبان کنی ، خیلی سخت است ! 
یکی در میان غلط می گویی و آنها نیز می خندند ! 
برخی هاشان، تا عقایدت را می فهمند، جبهه می گیرند، آنهم چه جبهه هایی ! 
خلاصه روزگاری شده است این آخر عمری برای ما ، هوای دوستی با خارجی ها ! 
جای همه ی دوستان خالیست در این زبان نفهمی ها

۰۹ فروردين ۹۳ ، ۱۱:۴۹
مصطفی امینی