قلم شکسته

هر آنچه عنایتی بوده است و امانتی ، دلنوشته ای و حکایتی ، شعری و شماتتی ، بیان می گردد بی هیچ مزد و منّتی

قلم شکسته

هر آنچه عنایتی بوده است و امانتی ، دلنوشته ای و حکایتی ، شعری و شماتتی ، بیان می گردد بی هیچ مزد و منّتی

قلم شکسته
مصطفی امینی «بیدار»

مالک و مدیرعامل هلدینگ بیدار

صاحب امتیاز و مدیرمسئول:
1- آژانس خبری بین المللی ایصال نیوز
2- ماهنامه اقتصادی سیاسی نهضت
3- آژانس خبری محلی نجف آباد نگار

مالک و مدیرعامل شرکت‌های:
1- بهساز قامتان بیدار
2- جوانه سبز رها
3- آسمان خراشان بیدار
4- داده کاوان ژرف اندیش
5- مرکز کارآفرینی و شتابدهنده بیدار
6- مرکز فنی ارتوپدی بیدار

صاحب امتیاز و مدیرمسئول انتشارات قلم شکسته
صاحب امتیاز و مدیرمسئول کانون آگهی و تبلیغات ارمغان نو

کارآفرین و فعال اقتصادی بخش خصوصی
شاعر، نویسنده و مترجم
یک علامه ای در ابتدای مسیر زندگی

دانشجو و دانش آموخته در رشته های
1- جامعه شناسی
2-روانشناسی
3- روزنامه نگاری
4- مطالعات فرهنگی و رسانه
5-حقوق

ایمیل: mostafaamini1990@gmail.com
نویسندگان

۶۳ مطلب با موضوع «متون ادبی» ثبت شده است

- که بود او؟ بگو! 
- هیچ نمی دانم. 
فقط این را می دانم که در چشمانش 
کورسویی از دورهای ناپیدا بود. 
- از کجا آمد؟
- به یقین نمی دانم، امّا برهنگی پاهایش
عطرهای خاک گرم بهاران داشت. 
بر بلندای پیشانی اش 
تکه هایی از مِه بود و غبار ستاره ئی. 
- چه گفت ات او؟ 
- خوب نفهمیدم
حرف هایش به دعا می مانست. 
موسیقی مقدس بی کلامی را ماننده بود سخن هایش. 
- تو را کجا برد او ؟ 
- ابتدا جلگه ای بود تفتان و 
آنجا درختان
اشکال معجزه را به تمام می تاباندند 
و هر گلی آنجا وعده ئی زیبا بود. 
و سپس مغاکی بود پر از تاریکی. 
- به کدامین سو رفت؟ 
- شب عظیم بود و راه ناپیدا. 
در دل شب - خاموش - می رفت او 
و زرّین ستاره ها
بر سر راهش
گریه می کردند. 
( واهاگن داوتیان - ترجمه ی احمد نوری زاده )

۰۱ مهر ۹۳ ، ۰۱:۴۹
مصطفی امینی

در زمانه ی غاصبان بد فرهنگ 
غنچه های باغچه ی شهر رنگارنگ 
چون حیات شهر در خطر دیدند 
بر شکفتن گلبرگ هاشان، بخندیدند 
چون ز باغبان باغچه صفا دیدند 
در وفای عهد خویش کوشیدند 
گر چه آرزو به دل بودند 
یا هوا خواه دنیای گل بودند 
نوجوان، جوان، ز رؤیا پر 
عاشق شکفتن و حوری و گل 
لیک، شهر، شهر آنان بود 
بستر حیات باغچه، ایران بود
فصل امتحان چو ز ره رسد
آزمون است و درس و لحد 
غنچه های مکتب ایمان 
عاملان منطق و قرآن
دیده ها بستند و با احسان 
در هوای حیات جاویدان 
جان، فدای سرزمینشان ایران 
دوستان حیات دنیایی 
این سرا، سرای آزمون و خطاست 
هر که را هست حیات جاویدان 
امتحان داده، پیروزمند این میدان 
من نه از خیل آن شهیدانم 
نه هوا خواه غنچه های ایرانم 
لیکن، این نکته می دانم 
که شکست فنا، هنرمندی ست 
و هنر را رجال خدا 
سحر در آستین، هستی ست ... 
...
نه فرشتگانی آسمانی بودند و نه حوریانی هدیه داده شده به ساکنان زمین 
آنان زمینی بودند ... خاکی خاکی ... با همه ی خصایص انسانی ... 
و همه ی آرزوهای بشری ... 
عاقبت همه می میریم، مگر غیر از این است، آیا می توانی از مرگ فرار کنی؟!
دشوار است بتوانی از زمان عبور کنی، زمان را شکست دهی و پیروز این مبارزه ی دشوار باشی ... 
جاودانه شدن، زحمت می خواهد ... خیلی سخت است ... 
مثلا باید سالها درس بخوانی، دانشمند بشوی، ابداعی داشته باشی، تا یادت برای همیشه در دلها بماند ... باید خدمتی یا زحمتی برای بشریت داشته باشی ... 
کمترین دستاورد، این بچه هایی که به هر دلیلی عزیزترین دارایی خود را تقدیم وطنشان و باورهایشان کردند، همین است، همین جاودانگی ... 
می بینی چه معامله ای کردند ... همه اش سود است ... 
عاقبت می میری، چند روزی هم شیون می کنند، سالگردی هم برایت می گیرند و تمام! 
امّا فدائیان وطن را بنگر ... برای همه عزیزند ... 
جاودانگی کمترین دستاورد ایثاری بود که آنان نمودند ... 
یادشان گرامی ... 
با ارادت.

۳۱ شهریور ۹۳ ، ۰۱:۴۷
مصطفی امینی

مردی، افلاطون را گفت: زن گیرم؟ یا نه؟ 
گفت: هر چه کنی، ترا پشیمانی آرد!

۱۵ شهریور ۹۳ ، ۰۱:۵۷
مصطفی امینی

ظریفی، زنی ادیب را در بغداد دوست می داشت. نامه ای به او نوشت و از وی اجازه خواست تا به زیارتش رود. و در پایان نامه نوشت خدا، من و تو را از لغزش باز دارد! 
و زن در پاسخ او نوشت: ای سلیم! اگر دعای تو پذیرفته شود، پس از دیدن من چه بهره ای خواهی برد؟ 

۱۴ شهریور ۹۳ ، ۰۱:۵۵
مصطفی امینی

در بیست و پنجمین باب ( ربیع الابرار ) آمده است که عربی نماز خویش، سبک می گزارد. 
علی (ع)، به تازیانه بر او ایستاد و گفت: بار دیگر بخوان! 
چون نماز به آخر برد، او را گفت: این بهتر بود یا نماز نخستین؟ 
گفت: نخستین، چه آن، از آنِ خدا بود و این، از آن تازیانه!

۱۲ شهریور ۹۳ ، ۰۱:۵۳
مصطفی امینی

حکیمی گفت: همچنان که تعادل مزاج آدمی بر اثر کفایت عنصرهای چهارگانه حاصل می شود، نظام دنیا نیز که به حیات آخرت می انجامد، به حصول نمی پیوندد مگر به هماهنگی چهار گروه از مردم، که همچون عناصر چهارگانه، در نظم دادن آدمیان می کوشند. 
نخست: صاحبان دانش و معرفت ، که سبب استواری دنیا و دینند و همانند آبند در عناصر دیگر. دوم: جنگاوران و سپاهیانند، که همانند آتشند در طبایع. سوم: بازرگانان و پیشه ورانند که فراهم آورندگان اسباب زندگی مردمند و همانند هوا اند. و چهارم: کشاورزانند که روزی مردم را فراهم می آورند و همچون زمینند. 
و همچنان که اگر یکی از عناصر فزونی گیرد و از حد خویش درگذرد، فساد به احوال مزاج راه می یابد، هر یک از این گروه ها نیز چون فزونی گیرند، احوال جامعه چنین خواهد شد!

۱۱ شهریور ۹۳ ، ۰۱:۵۱
مصطفی امینی

آورده اند که بزرگی صاحب فضل و دارای کرامات، بازاری را در حال عبور بود که بریانکی صاحب نام را در آن مسیر، بساط طبخ طیور پهن و منتظران کباب تازه، بی شمار! 
آن بزرگ فاضل، لحظه ای غفلتی حساب شده! شایسته دید و دستور پرواز پرندگان به سیخ شده را صادر فرمود و از آنجایی که رحمت حضرت حق، بر بنده اش بسیار است، خواستِ بنده ی فاضل، ثمر نشست و پرندگان سرخ شده، شادمان، به پرواز درآمدند و مردمان آن مجمع، متحیّر، انگشت خویش، گاز بگرفتند و هیاهو کنان، ندا سردادند: 
(که ای ولی خدا، شفاعت ما و دستان با محبّت شما! ) 
و چنین شد که مریدان،بیشمار و عارف، گرفتار در میان آن اجتماع ظاهربین بسیار! 
زین سبب، عارف فاضل، تدبیری غفلت گون! ، چاره ی کار دید و شتابان، آن نمود که نباید می نمود! 
(جامه تر شد و جا ترتر شد و دیدگان شاهدان، متحیّرتر!)
و از نتایج سحر آن است که اندک اندک، همهمه ای جمع را فرا گرفت و در ردِّ کرامات ولیِّ دقایق پیش، احادیث و روایات، متواتر و مدعیان بسیار! و مجمع، خلوتِ از مریدان بیشمار!
پس، شیخ، درمانده از مریدان سست و قضاوت پیشگان ظاهربین و فرصت طلبان پُر کین، شکوه به درگاه احدیّت برد و ناله سر داد چنین: 
( که ای قوم ظاهربین، بیزارم از شما که چنین، به کیش ساده ای مریدِ من و به جیش ساده تری بریده ز من! )


پ.ن 1 : روایات از این داستان بیشمار بود و اختلاف در آن، بسیار، فلذا نگارنده، به قلم ناقابلش، سعی نمود با چینش واژه ها، مفهوم را برساند. 
پ.ن 2: بدون تردید در خیرخواهی آن عارف سالک، شبهه ای نبوده و قصد تمسخر و توهین نیز هم به همان قاعده ی اول؛ باور نگارنده، جز خیرخواهی بزرگ فاضل و قصد بیداری جامعه ی دورانش، نیست. 
پ.ن 3 : از ذکر این داستان در این زمان و در این مکان، زیاد، قصد خاصی نبوده است و خدای ناکرده نیّت توهین یا تمسخر در کار نبوده است قطعا 
پ.ن 4: دوستان به بزرگی خودشان بر من ببخشایند که ضعف جسم و نفسم، بدون تردید از همه ی ایشان بیشتر است. 
پ.ن 5: دعا کنید به لطف خداوند وفاداری خالصانه و صراحت صادقانه روزی بنده ی سراپاتقصیر گردد به عظمت کبریایی حضرتش. 

با ارادت

۲۷ مرداد ۹۳ ، ۱۹:۰۹
مصطفی امینی