خُنک آنکس که نباشد پی آزار کسی
بار بر کس ننهد چون نبرد بار کسی
رشک یکسو نهد و پاکدلی پیشه کند
نشود سرد دل از گرمی بازار کسی
آنکه را خنده به گفتار و به کردار رواست
چه زند خنده به گفتار و به کردار کسی ؟
دل که هست آینه ی غیب خدا ، عیب بود
که شود آینه ی عیب کس و عارِ کسی
عیب خود بنگر و بر عیب کسان خُرده مگیر
که حساب از تو نپرسند ز رفتار کسی
گوهر آدمی اندیشه ی وی باشد و بس
جز بدان پی نتوان برد به مقدار کسی
گوهر خویش بپرداز ز زنگار هوس
زنگ بر وی مَهل از درهم و دینار کسی
گر نه در اندک و بسیار کسانت طمع است
چند گویی سخن از اندک و بسیار کسی
خوی آزاد بجوی و ره تقلید مپوی
مَطَلب منفعت از سخره و پیکار کسی
سعی کن تا نفزایی گره از بی خردی
چون به دانش نگشایی گِره از کار کسی
بگذر از جامعه ی نو ، گر کفت از مایه تهی ست
زیب اندام مکن جامه و دستار کسی
کام بر دوخته از میوه ی شیرینت به
که نظر دوخته بر شاخه ی پُر بار کسی
سخن قیمتی و ساده همین ست وثوق
گر سخن فهم کند خاطر ایثار کسی
( حسن وثوق ؛ وثوق الدوله )