قلم شکسته

هر آنچه عنایتی بوده است و امانتی ، دلنوشته ای و حکایتی ، شعری و شماتتی ، بیان می گردد بی هیچ مزد و منّتی

قلم شکسته

هر آنچه عنایتی بوده است و امانتی ، دلنوشته ای و حکایتی ، شعری و شماتتی ، بیان می گردد بی هیچ مزد و منّتی

قلم شکسته
مصطفی امینی «بیدار»

مالک و مدیرعامل هلدینگ بیدار

صاحب امتیاز و مدیرمسئول:
1- آژانس خبری بین المللی ایصال نیوز
2- ماهنامه اقتصادی سیاسی نهضت
3- آژانس خبری محلی نجف آباد نگار

مالک و مدیرعامل شرکت‌های:
1- بهساز قامتان بیدار
2- جوانه سبز رها
3- آسمان خراشان بیدار
4- داده کاوان ژرف اندیش
5- مرکز کارآفرینی و شتابدهنده بیدار
6- مرکز فنی ارتوپدی بیدار

صاحب امتیاز و مدیرمسئول انتشارات قلم شکسته
صاحب امتیاز و مدیرمسئول کانون آگهی و تبلیغات ارمغان نو

کارآفرین و فعال اقتصادی بخش خصوصی
شاعر، نویسنده و مترجم
یک علامه ای در ابتدای مسیر زندگی

دانشجو و دانش آموخته در رشته های
1- جامعه شناسی
2-روانشناسی
3- روزنامه نگاری
4- مطالعات فرهنگی و رسانه
5-حقوق

ایمیل: mostafaamini1990@gmail.com
نویسندگان

۶۸ مطلب با موضوع «اشعار دیگران» ثبت شده است

خُنک آنکس که نباشد پی آزار کسی 
بار بر کس ننهد چون نبرد بار کسی 
رشک یکسو نهد و پاکدلی پیشه کند 
نشود سرد دل از گرمی بازار کسی 
آنکه را خنده به گفتار و به کردار رواست 
چه زند خنده به گفتار و به کردار کسی ؟ 
دل که هست آینه ی غیب خدا ، عیب بود 
که شود آینه ی عیب کس و عارِ کسی 
عیب خود بنگر و بر عیب کسان خُرده مگیر 
که حساب از تو نپرسند ز رفتار کسی 
گوهر آدمی اندیشه ی وی باشد و بس 
جز بدان پی نتوان برد به مقدار کسی 
گوهر خویش بپرداز ز زنگار هوس 
زنگ بر وی مَهل از درهم و دینار کسی 
گر نه در اندک و بسیار کسانت طمع است 
چند گویی سخن از اندک و بسیار کسی 
خوی آزاد بجوی و ره تقلید مپوی 
مَطَلب منفعت از سخره و پیکار کسی 
سعی کن تا نفزایی گره از بی خردی 
چون به دانش نگشایی گِره از کار کسی 
بگذر از جامعه ی نو ، گر کفت از مایه تهی ست 
زیب اندام مکن جامه و دستار کسی 
کام بر دوخته از میوه ی شیرینت به 
که نظر دوخته بر شاخه ی پُر بار کسی 
سخن قیمتی و ساده همین ست وثوق 
گر سخن فهم کند خاطر ایثار کسی 

( حسن وثوق ؛ وثوق الدوله )

۰۶ فروردين ۹۳ ، ۱۸:۲۰
مصطفی امینی

دوش جامی ز میِ صافیِ ذاتم دادند 
ساغری چند ، چو از دُردِ صفاتم دادند 
نیم مستم چو نمودند ، ز مینای صفات
جام سرشار ، ز خُمخانه ی ذاتم دادند 
بُوَد از هر دو جهان سر خطِ آزادی من 
جرعه یی کز درِ میخانه براتم دادند 
مُلک اسکندر و آب خِضِر از یادم بُرد 
از لب دوست ، چو بوسی به زکاتم دادند 
چشمه ی روشن لعل تو مرا کرد عیان 
آب خضریکه نشان در ظلماتم دادند 
چه غم ار خنجر ابروی توأم ساخت هلاک 
از لب لعل تو باز آب حیاتم دادند 
تشنه در بادیه ی هجر نشاید مردن 
منکه از دیده ی خونبار ، فراتم دادند 
دل بُوَد فارغم از یادِ گلستان جنان 
تا که در گلشن کوی تو ، ثباتم دادند 
شده ام در قدم پیر مُغان ، پست چو خاک 
که به میخانه علوِّ درجاتم دادند 
کار با گردش پیمانه چو افتاد اشراق 
از غم گردش ایّام نجاتم دادند 

۰۶ فروردين ۹۳ ، ۱۸:۲۰
مصطفی امینی

رسم دنیا جمله تکرار است ، اندر کارها 
تا چه زاید عاقبت زین رسم و این تکرار ها 
بس حوادث چشم ما بیند که نو پنداردش 
لیک چشم پیر دنیا ، دیده آنرا بارها ... 

۰۶ فروردين ۹۳ ، ۱۸:۱۹
مصطفی امینی

دهید شیشه ی صهبای سالخورده به دستم 
کنون که شیشه ی تقوای چندساله شکستم 
کتاب و خرقه و سجّاده ، رهن باده نمودم 
به تار چنگ زدم چنگ و ، تار سبحه گسستم 
فتاده لرزه بر اندام من ، ز جلوه ی ساقی 
خدا نکرده مبادا ، فتد پیاله ز دستم 
مرا به گُل چه سر و کار ؟ کز تو بشکفتم دل 
مرا به باده چه حاصل ؟ که از نگاه تو مستم 
به خود چو خویش بگویم ، توئی ز خویش مرادم 
اگر چه خویش پَرستم ، ولی ز خویش به رَستم 
نداشت کعبه صفایی به پیش درگهش اسرار 
از آن گذشتم و احرام کوی یار _ ببستم 

۰۶ فروردين ۹۳ ، ۱۸:۱۸
مصطفی امینی

ایدل وفا و عهد ، ز اهل وفا گذشت 
نام وفا ز صحبت اهل صفا گذشت 
از درد و غم بمیرو ، ز کس مرهمی مجوی 
زیرا که درد و محنت ما ، ز انتها گذشت 
از سوز دل چو سوخته شد خرمن سپهر
آه دلم ز پرده ی این نُه سما ، گذشت
این درد را _ دوا به صبوری توان گُزید 
چون صبر نیست ، طاقت ما از دوا گذشت 
ایدل دوای درد هم از درد میطلب 
درمان چو درد گشت ، عذاب و بلا گذشت 
تیغ بلا بفرق من آمد ز دست هجر 
کارم به جان رسید ، امید از شفا گذشت 
سیلاب غم ز موج بلا ، بر سرم رسید 
طوفان محنت ست ، که بر آشنا گذشت 
احمد وفا مجوی ، ز یاران بی وفا 
مهر و وفا چو از همه اهل صفا گذشت

( شیخ احمد جام ) 

۰۶ فروردين ۹۳ ، ۱۸:۱۲
مصطفی امینی

اهل نظر که عالَم تحقیق دیده اند 
عشق تو را به مُلک دو عالم خریده اند 
صاحبدلان به مُلک کسان دل نمیدهند 
آنها که از کمال تو ، رَمزی شنیده اند 
غافل مشو ، که مَرکبِ مردانِ مرد را 
در سنگلاخ بادیه ، پی ها بُریده اند 
نومید هم مباش ، که رندان باده نوش 
ناگَه به یک خروش ، به منزل رسیده اند 
انصاری از بلا چه بنالی ؟ صبور باش 
دانی که صابران چه بلاها کشیده اند

( خواجه عبدالله انصاری ) 

۰۶ فروردين ۹۳ ، ۱۸:۱۱
مصطفی امینی

ای شوق دیدنت سبب جست و جوی ما 
هر دَم فزوده در طلبت آرزوی ما 
آلوده گشته ایم به زرق و ریا _ کجاست ؟ 
ساقی که از شراب کند شست و شوی ما 
کو باده تا به شیشه ی گردون زنیم سنگ ؟ 
تا کی زمانه سنگ زند بر سبوی ما 
گر جذبه ای نباشد از آن کعبه ی مراد 
پیداست تا کجا رسد این جستجوی ما
در عشق اگر فسانه شدیم ای شرف چه غم ؟ 
باشد به گوش یار رسد گفت و گوی ما

 ( میر شرف جهان ) 

۰۶ فروردين ۹۳ ، ۱۸:۱۰
مصطفی امینی