وادی عشق تو ای لیلی جان ، صحرائی است
که بهر گوشه اش افتاده چو من شیدایی است
هر که را هست دلی ، دلبری آنرا به کمین
هر که دارد سری از عشق ، در آن سودائی ست ؟
در ره کعبه ی کوی تو چه حاجت به نشان ؟
که بهر گام فتاده ، سری اندر پائی است
همه جویند ترا ، مُسلم و ترسا و یهود
راستی بر سر کوی تو ، عجب غوغائی ست
آنچنان غرقه ی سیلاب سرشکم ز غمش
که جهانم همه در پیش نظر ، دریائی ست
عاشق و عارف و عامی همه مفتون تو اند
لیک باور نکنم همچو مَنت رسوایی ست
کار گلزار نَه امروز کشیده به جنون
دیرگاهیست ، که دیوانه ی مَه سیمایی است
( گلزار اصفهانی )