قلم شکسته

هر آنچه عنایتی بوده است و امانتی ، دلنوشته ای و حکایتی ، شعری و شماتتی ، بیان می گردد بی هیچ مزد و منّتی

قلم شکسته

هر آنچه عنایتی بوده است و امانتی ، دلنوشته ای و حکایتی ، شعری و شماتتی ، بیان می گردد بی هیچ مزد و منّتی

قلم شکسته
مصطفی امینی «بیدار»

مالک و مدیرعامل هلدینگ بیدار

صاحب امتیاز و مدیرمسئول:
1- آژانس خبری بین المللی ایصال نیوز
2- ماهنامه اقتصادی سیاسی نهضت
3- آژانس خبری محلی نجف آباد نگار

مالک و مدیرعامل شرکت‌های:
1- بهساز قامتان بیدار
2- جوانه سبز رها
3- آسمان خراشان بیدار
4- داده کاوان ژرف اندیش
5- مرکز کارآفرینی و شتابدهنده بیدار
6- مرکز فنی ارتوپدی بیدار

صاحب امتیاز و مدیرمسئول انتشارات قلم شکسته
صاحب امتیاز و مدیرمسئول کانون آگهی و تبلیغات ارمغان نو

کارآفرین و فعال اقتصادی بخش خصوصی
شاعر، نویسنده و مترجم
یک علامه ای در ابتدای مسیر زندگی

دانشجو و دانش آموخته در رشته های
1- جامعه شناسی
2-روانشناسی
3- روزنامه نگاری
4- مطالعات فرهنگی و رسانه
5-حقوق

ایمیل: mostafaamini1990@gmail.com
نویسندگان

۴۲ مطلب با موضوع «بداهیات» ثبت شده است

سوریه 
ای دیار تمدن های پنج هزار ساله 
ای سرزمین ماری، ابلا، اوگاریت
در دام کدامین نفرین
کدامین عذاب 
کدامین طرح پلید
گرفتار آمده ای 
که چنین 
بر ویرانه هایت
برافراشته اند
درفش سیاه 
آن سیه دلان تبه کار... 
------------------------------------
پ.ن: 
سوریه،خیلی مظلوم است... 
با تلفاتی بیش از 191000 انسان... 
براستی تفاوت کودکان سوری و فلسطینی در چیست... 
بیدار بنگر به حال پریشان منطقه .

۲۵ مرداد ۹۳ ، ۱۹:۲۰
مصطفی امینی

هنگامیکه 
سرداری 
سروده ای می خواند
شعری زمزمه می کند
و یا از عشق و اتحاد و صلح می گوید
امیدوارتر می شوم

شاید 
روزی نه چندان دور
شاخه گلی نیز 
در دستانش بیابم 
عزم ملاقاتی 
در گامهایش ببینم 
شوق دیداری 
در دیدگانش احساس کنم 
و عشقی را که
کینه ها را 
حصرها را 
حبس ها را 
برطرف سازد

هرگز 
فراموش نمی کنم 
روزی را که 
در نهایت خشم 
بر سر دار 
فریاد برآوردم: 
( چرا چنین می کنید؟ )
و دیدم 
حلقه ی اشک را 
در دیدگانش 
در حالیکه می گفت: 
( من نیز دل دارم ) 

آری 
می خواهم 
چنین 
دلخوش باشم 
آرزو کنم 
و جور دیگر ببینم 

آی آدم ها 
نا امیدم مکنید 
حتی اگر می دانید 
که آن سردار 
که سر دارد 
دل ندارد 

بگذارید 
در خیال خویش 
دلخوش باشم 
شاید 
در همین نزدیکی
دیدم 
دار 
سرم را دارد 

می خواهم 
تا آنروز 
خیال کنم 
سردار هم 
دل دارد 
مثل من 
که سر دار هم 
دل دارم 

پس نگویید 
که سردار 
دل ندارد 
می خواهم 
بر این خیال بمانم 
که او نیز 
دل دارد 
حتی
اگر 
در باورتان
این، یک دروغ بزرگ باشد...

۲۹ خرداد ۹۳ ، ۱۱:۱۱
مصطفی امینی

به دنیا آمدوم ناخواسته، ای دل 
گذر کردوم همی از دیر و از گل 
سه روزی آمدوم اینجا به بازی
که سرخوش باشم و از خویش راضی
ز دیروزم گذشت و برنگرده
خدایا بی وفایی، دوره گرده
همی امروزم ای دل رو به موته 
کلامش آخر و حالش یموته
ز فردا هم خبر، این دل نداره 
که باشه یا نباشه، بی قراره 
همی دیدوم ز این رسم زمونه 
هزاران درس و پند و هم بهونه 
کنون گویم تو را ای دوست، نکهت 
که هرگز بر نگرده چرخ عمرت 
همی باید که تا هستیم اینجا 
بدونیم قدر یکدیگر به مولا 
مبادا یاد یکدیگر، جفا شه 
تموم خنده هامون بی وفا شه
مبادا قدر یکدیگر ندونیم 
فراموشی بشه، درس بخونیم

۲۹ خرداد ۹۳ ، ۱۱:۱۰
مصطفی امینی

ای که شب را با تو سر کردم 
چرا دیدم که صبح 
در کنار دیگری بنشسته ای 
آخر چرا 
شرط انصافت کجا رفته ست مهمانی 
چرا زنگی 
چرا رومی 
دلم یکرنگ می خواهد 
چرا بومی 
چرا بومی 
در این نقاشی دنیا 
فقط یک قطره ی رنگی
چرا پنداشتی آخر 
که اینجا بوم صد رنگی 

۱۲ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۱:۰۹
مصطفی امینی

جسم فانی بی غذا ، پَر پَر شود 
در قضای دوستان ، احقر شود 
عقل را همچون بدن ، پندار تو
چون که او هم ، بی ادب ، ابتر شود 
------------------------------------------------

با ارادت

مصطفی

۰۹ فروردين ۹۳ ، ۱۱:۴۷
مصطفی امینی

عدلی که به جهل خوش تر آید 
بُـرّیـده قـفــای شـیـــر ایــران ؟! 
در خوی شما نبود سستی 
این چیست که کرده دل پریشان ؟! 
ای اهل دیار رستمِ زال 
کـشـتـنـد عـزیـز شهر شیران
باید که کنون، به خاک گردد 
پشت همه ی جیش پلیدان 
امّـا ز هـوای ابـر و بـاران 
ترسم که به مصلحت، دلیران 
خاموش شوند و خم چو پیران 
ترسم که بیان شود به فردا
بندی همه مدح آن سفیهان
زآن حالت محتاط فقیهی
تـقـدیـر کنند آن پـلـیـدان!
---------------------------------------
بداهیات - حقیر 
ششم روز اول ماه نود و سه شمسی

۰۶ فروردين ۹۳ ، ۱۸:۲۸
مصطفی امینی

در چیستی مرگ! تلاشی بین دو شیپور؛ نزاعی بین دو دمنده! لحظاتی پی در پی! 

هنگامیکه اصطلاحا به ملاقات مرگ می رویم؛ تفاوتی ندارد، متلاشی شود جسم، در بستر بمیریم، یا بواسطه ی هر حادثه ای امکان زیست مادّی فراهم نباشد، پس از به اصطلاح جان کندن، چنین می شود: 
ابتدا، به اندازه ی یک صدا، درنگ یا لحظه، نیست می شویم؛
سپس در "یک کل به هم پیوسته"، در کالبد جسم، خویشتن را احساس می کنیم.
صدایی به گوش نمی رسد، چیزی دیده نمی شود، لیکن در حالتی رویا گون، احساس می کنیم همه چیز را ولی پاسخی که آنان توانند فهمید صادر نتوانیم نمود! 
پس از آن، آن کل به هم پیوسته، تلاش می کند، کارکردهای اجزاء جسم را بهره ببرد، تلاش می کند، اراده می کند، امّا نمی شود، مثلا تلاش می کند دست را بلند کند، امّا نمی شود، چرا که بدن به هر ترتیبی، امکان زیست را از دست داده است (خواه موقّت، خواه ... ) ، آن کل به هم پیوسته ی هوشیار، بسیار تلاش می کند، امّا نمی شود، خودش را سرزنش می کند مثلا می گوید" ای وای، چرا همچین شد" ، امّا نمی شود، به اندازه ی لحظه ای، درون آن کالبد محصور، به شبه رویایی احساس می کند، امّا نمی شود. 
سپس، دوباره، به اندازه ی یک شیپور، درنگ یا لحظه، نیست می شویم، گویی مکنده ای ما را می مکد، تلاش می کنیم از کالبد خارج نشویم، امّا او ما را می مکد، آن کل به هم پیوسته را می مکد، این درنگ و نیستی دوم، لحظه ای به طول می انجامد. 
به اصطلاح نزاعی که میان کالبد و مکنده روی می دهد. 
پیروز این مبارزه، سرنوشت ما را معین می سازد. اغلب، مکنده پیروز این میدان است. 
بعضا، بستگان در تلاش اند برای به اصطلاح نجات ما! دستگاه های پزشکی، اطبّا! 
اگر بازگردیم، به اندازه ی نفخ یا لحظه ای نیستی و سپس ادامه ی حیات مادی با شروع تدریجی هوشیاری! 
( آنسوی این مبارزه هم همین است، آنطرف هم تدریجا میفهمیم چه خبر است  ) 
اگر امکان فراهم نشود، درنگ و نیستی دوم ، به هنگامه ی تلاش دوم مکنده، از کالبد خارج می شویم و این اخراج را گویی احساس می کنیم،آنگاه لحظه ای نیست می شویم! 
سپس گویی دمنده ای ما را به ناکجاآباد پرتاب می کند، در هستی حل می شویم، موعد مرحله ای دیگر از تکامل، احساس رهایی، ارضاء و سبکی.
هنگامیکه بستگان در حال خدایش بیامرزاد گفتن هستند! 
و اینها همه در چهارچوب قوانینی تغییر ناپذیر، روی می دهد... 
مرگ را حالی به حالی شدن یافتی ای شیخ ... 
الله اعلم . 

ارادتمند

۱۶ مهر ۹۲ ، ۱۱:۰۴
مصطفی امینی