قلم شکسته

هر آنچه عنایتی بوده است و امانتی ، دلنوشته ای و حکایتی ، شعری و شماتتی ، بیان می گردد بی هیچ مزد و منّتی

قلم شکسته

هر آنچه عنایتی بوده است و امانتی ، دلنوشته ای و حکایتی ، شعری و شماتتی ، بیان می گردد بی هیچ مزد و منّتی

قلم شکسته
مصطفی امینی «بیدار»

مالک و مدیرعامل هلدینگ بیدار

صاحب امتیاز و مدیرمسئول:
1- آژانس خبری بین المللی ایصال نیوز
2- ماهنامه اقتصادی سیاسی نهضت
3- آژانس خبری محلی نجف آباد نگار

مالک و مدیرعامل شرکت‌های:
1- بهساز قامتان بیدار
2- جوانه سبز رها
3- آسمان خراشان بیدار
4- داده کاوان ژرف اندیش
5- مرکز کارآفرینی و شتابدهنده بیدار
6- مرکز فنی ارتوپدی بیدار

صاحب امتیاز و مدیرمسئول انتشارات قلم شکسته
صاحب امتیاز و مدیرمسئول کانون آگهی و تبلیغات ارمغان نو

کارآفرین و فعال اقتصادی بخش خصوصی
شاعر، نویسنده و مترجم
یک علامه ای در ابتدای مسیر زندگی

دانشجو و دانش آموخته در رشته های
1- جامعه شناسی
2-روانشناسی
3- روزنامه نگاری
4- مطالعات فرهنگی و رسانه
5-حقوق

ایمیل: mostafaamini1990@gmail.com
نویسندگان

۸۵ مطلب در فروردين ۱۳۹۳ ثبت شده است

اینکه تبحّر کافی در زبانی غیر از زبان مادریت نداشته باشی و قصد دوستی با غیر هم زبان کنی ، خیلی سخت است ! 
یکی در میان غلط می گویی و آنها نیز می خندند ! 
برخی هاشان، تا عقایدت را می فهمند، جبهه می گیرند، آنهم چه جبهه هایی ! 
خلاصه روزگاری شده است این آخر عمری برای ما ، هوای دوستی با خارجی ها ! 
جای همه ی دوستان خالیست در این زبان نفهمی ها

۰۹ فروردين ۹۳ ، ۱۱:۴۹
مصطفی امینی

ز ما ، دو خاطره ای بی دوام ، می ماند 
ز می نَه حال ، که دُردی بجام ، می ماند 
چه سالها که زمین بی من و تو خواهد گشت 
که صید می رهد از دام و دام می ماند 
ازین تردّد دائم ، که در زمین جاریست 
کدام منظره ای ، مُستدام می ماند 
خطوط منکسری با شتاب می گذرند 
برین صحیفه که گفت ، از تو نام می ماند ؟ 
چه سایه وار سواران ، در آستان غروب 
چه نقشی ، از که ؟ در این ازدحام می ماند
چه باغها به گذرها ، پُر از شکوفه ی سیب 
چه عطر ها که تُرا در مشام ، می ماند
ستاره ها و سحرها و صَخره ها و سفر 
چه خوب زینهمه بر جا ، کدام می ماند ؟ 
به جز بچهره ی ما خفتگان ، که رو در روی 
چه جای پایی ازین صبح و شام می ماند ؟ 
مسافران ز عطش ، دسته دسته می میرند 
و چشمه ی حَیَوان ، در ظُلام می ماند 
تمام گفتی و گفتیم و گفتنی بنماند 
ولی از آنهمه این یک کلام می ماند 
دریغ از آن ، که درین بوته سوختیم ، دریغ ! 
ولی چو نقره ی خالص ، که خام می ماند 
اگر چه دیر نشستیم و قصه ها راندیم 
هنوز قصه ی ما ، نا تمام می ماند

۰۹ فروردين ۹۳ ، ۱۱:۴۸
مصطفی امینی

جسم فانی بی غذا ، پَر پَر شود 
در قضای دوستان ، احقر شود 
عقل را همچون بدن ، پندار تو
چون که او هم ، بی ادب ، ابتر شود 
------------------------------------------------

با ارادت

مصطفی

۰۹ فروردين ۹۳ ، ۱۱:۴۷
مصطفی امینی

ای سَحر ، آن نفس سِحر نمای تو چه شد ؟ 
صبح اگر راه غلط کرد ، صفای تو چه شد ؟ 
اگر آواز دُهل پست شد از کوفتگی 
ای خروس ، آنهمه آهنگ و صدای تو چه شد ؟ 
دست چرخ ار بشکستند ، که سیّاره نخفت 
آفتابا ، تو چه می پائی و ، پای تو چه شد ؟ 
منم از تیره شب خویش ، علی الله زنان 
ای موذّن ، تو کجا ؟ حیّ علای تو چه شد ؟ 
گیرم امشب همه درهای فلک بربستند 
ای حسن ، جنبش مفتاح دعای تو چه شد ؟

۰۹ فروردين ۹۳ ، ۱۱:۴۵
مصطفی امینی

در زمانه ، هیچ زَهر و قند نیست 
که یکی را ، با دگر پیوند نیست 
زَهرِ ماران ، مار را ، باشد حیات
نسبتش با آدمی ، باشد ممات 
خَلقِ آبی را بوَد ، دریا چو باغ
خَلقِ خاکی را بوَد ، آن مرگ و داغ 
زید_ اندر حقّ آن ، شیطان بود 
در حقِ شخص دگر ، سلطان بوَد 
آن بگوید زید ، صدّیقِ سنی ست 
وآن بگوید زید، گبرِ کُشتنی است 
پس بدِ مطلق نباشد در جهان 
بد به نسبت باشد ، این را هم بدان 
در تکِ دریا ، گُهر با سنگهاست 
فخرها ، اندر میانِ ننگهاست

۰۹ فروردين ۹۳ ، ۱۱:۴۵
مصطفی امینی

در کوی خرابات ، کسی را که نیاز است 
هُشیاری و مستیش ، همه عین نماز است 
آنجا نپذیرند صلاح و ، وَرع امروز 
آنچ از تو پذیرند ، در آن کوی ، نیاز است 
اسرار خرابات ، به جز مست ندانند 
هُشیار چه داند که درین کوی ، چه راز است ؟ 
تا مستی رندان خرابات ، بدیدم 
دیدم به حقیقت که جز این کار ، مجاز است 
خواهی که درونِ حرمِ عشق خرامی 
در میکده بنشین که ره کعبه دراز است 
هان تا ننهی پای درین راه به بازی 
زیرا که در این راه ، بسی شیب و فراز است 
از میکده ها ناله ی دلسوز برآمد
در زمزمه ی عشق ، ندانم که چه ساز است ؟ 
در زلف بُتان تا چه فریب ست که پیوست ؟ 
محمود ، پریشانِ سرِ زلف ایاز است 
زآن شعله که از روی بُتان ، حُسن تو افروخت 
جان همه مشتاقان ، در سوز و گداز است 
چون بر در میخانه مرا بار ندادند 
رفتم به در صومعه دیدم که فراز است 
آواز ز میخانه برآمد که عراقی 
در باز تو خود را ، که در میکده باز است

۰۹ فروردين ۹۳ ، ۱۱:۴۴
مصطفی امینی

فردی مشغول تلاوت قرآن بود که ناگاه بهلول سنگی برداشت و به او زد . 
مستمعین گفتند: چرا به قاری قرآن سنگ میزنی ؟!! 
گفت: چون او دروغ میگوید ! 
فتنه و بلوایی در شهر افتاد و خلیفه دستور داد تا بهلول را نزد او ببرند و شرح ماوقع کند . 
بهلول گفت: من صوت او را گفتم ، قولِ او را نگفتم . 
خلیفه گفت: چه میگویی بهلول ؟ مگر قول او از صوتش جداست ؟ 
بهلول گفت : اگر خلیفه فرمان دهد که باید کارگزاران شهر بی درنگ نزد خلیفه آیند و کارگزاران به جای آمدن نزد خلیفه ، هر روز فرمان خلیفه را بخوانند و به آن عمل نکنند ، آیا این کارگزاران راستگو هستند ؟

۰۹ فروردين ۹۳ ، ۱۱:۴۲
مصطفی امینی