خواندیم در کتاب و شنیدیم بارها
کاندر جهان فضیلت،اصل سعادت است
خرّم کسی که در ره تقوی نهاد گام
خوشبخت آنکه پیرو حق و حقیقت ست
انسان به نام و ثروت و جاه و مقام نیست
فضل بشر، به راستی و آدمیت است
گفتند کسب فضل و ادب کن که هر که کرد
عمرش قرین شادی و اقبال و عزّت است
سر پیش کس فرود میاور ز روی عجز
روح ذلیل منشاء هر ننگ و ذلّت است
جز راه حق مپوی و بجز حرف حق مگوی
اینست آنچه شیوه ی اهل طریقت است
آزادگان به راه حقیقت دهند جان
فضل و هنر، نشانه ادبار و نکبت است
هر جا هنروریست بصد رنج مبتلاست
هرکس که پاک زیست، اسیر مصیبت است
آزادگی نماند، که از او دهم نشان
آزاده را نصیبی اگر هست، محنت است
دیدم نوای عشق و حقیقت بشد خموش
هر چیز جلوه گاه مَجازست و صنعت است
قدر کسان به فضل و شرف، استوار نیست
ناکس نگر به مسند اقبال و حشمت است
خالی شده ست بیشه ز شیر ژیان چنانک
روباه را برای تکاپوی، فرصت است
باری میان آنچه شنیدیم و خوانده ایم
با آنچه دیده ایم تفاوت به غایت است
یارب کدام راه، ره نیکبختی است
فکرم در این قیاس گرفتار حیرت است
من جز بسوی حق و شرف، رو نمی کنم
هر چند کس نه طالب حق و فضیلت است
گنج قناعت و هنر ای دل، مراد ماست
گوهر چو دست داد، به دریا چه حاجت است؟