خانه ای میساخت سقراط حکیم
گِرد وی از خَلق _ غوغایی بخاست
هر کسی از خانه اش عیبی گرفت
این ز خُردیّ و کجی ، آن کمّ و کاست
آن یکی میگفت ازین گونه وثاق
کی سزا و درخورِ استاد ماست
جملگی همراه گفتند : ای حکیم
این چنین خانه ، نَه در خورد شماست
زآنکه از تنگی و خُردی ، اندر آن
کس نمی داند شدن ، از چپّ و راست
فیلسوف ازین سخن خندید و گفت :
دوستان ، این خورده گیریها خطاست
کاشکی این کلبه ی ناچیز من
پُر توانستی شد از یارانِ راست